قدرت آرامگاه شهداء:
شبکه ی خبری راشا تو دی در گزارشی از بهشت زهرای تهران اعلام کرد:
آرامگا ههای شهیدان یک بعد قدرت ایرانی ها حتی بیشتر از قدرت
هسته ای هستند و بسیاری از مردم هنگام زیارت آرامگاهها از خداوند
می خواهند که آنها هم در راه خدا شهید شوند. آنها دعا می کنند و
خیرات می کنند. مردم حضور خدا را بر مزار آنها احساس می کنند. در
اینجا مردم از هر قشری حضور دارند ........
کیهان ۱۴/۱۲/۸۹
یاد شهدا گرامی باد
کبوتری دیدم به خون آغشته....
گفتمش بکجا ها پر میکشی....
گفت : به آنجا که باد گلبرگهای لاله ها را می برد....
راستی، به کبوتری که پلاک ندارد ، چه میگویند؟....
در گلزارها، روی بعضی از سنگها نوشته اند ، شهید گمنام.....
مگر میشود شقایق ، بی نام باشد؟....
مگر میشود که نام شهید ، گم باشد؟....
هر نام، به اعتبار (( شهبد )) نامی میشود.....
(حرف های تنهایی.... سایه روشن)
وصیت نامه شهید اسماعیل کنار کوهی
بسم الله الرحمن الرحیم
( والعصر. ان الا نسان لفی خسر. الا الذین آمنوا و عملو ا الصالحات و تواصو بالحق و تواصو ابالصبر ))
شهادت ارزشی است که از اولیاء به ما رسیده است . (امام خمینی )
با سلام و درود به امام و ملت شهید پرورو قهر مان
پدر و مادر عزیز سلام علیکم ، امیدوارم که حال همگی شما در پناه حق خوب باشد و در راه اسلام کوشا باشید و امیدوارم که برای من ناراحت نباشید ، برای اسلام ناراحت باشید که مباداشکست بخورید و در تمام اجتماعات شر کت نمائید و برای من گریه نکنید و لباس سیاه نپوشید بلکه برای امام حسین (ع) گریه کنید و به خواهرانم بگویید که به دعای کمیل ها بروند و همچنین به برادرانم بگویید که مسجد ها را خالی نگذارید و امام بزرگوارمان را تنها نگذارید و چه زیبا است آگاهانه به پیشواز شهادت رفتن ، چه شیرین است جان دادن در راه خدا و چه عظیم است تکلیف دفاع از اسلام و مسلمین .
و به اینها ئیکه دل به این دنیا بسته اند بگویید که دنبال پول و ثروت نروند و همیشه یار و یاور اسلام و امام باشند و به جبهه ها بیایند و جبهه ها را خالی نگذارند و به آنها بگویید که از این کارهای زشت و غیر انسانی دوری کنید و جلوی نفس اماره خود را بگیرند و به آنها بگویید که این جهان مزرعه آخرت است و تا آنجا که می توانید کارهای خوب و خدایی انجام دهند و به برادرانی که به مسجدها می آیند بگویید که جلوی کارهای این منافقان را بگیرند و فرصت کار کردن برای آمریکا و شوروی ندهید و آنها را سرکوب کنید و به اینها بگویید که هنوز فرصت است که به دامن اسلام بر گردند و من از خدا می خواهم که مرا ببخشد و مرا از این همه گناه
پاک بدارد و من بلکه با شهادتم بتوانم این همه گناه را از روی دوشم بر دارم و جزء بندگان خدا باشم :
خوش بهاری آمد از خون جوانان عین خوش را
آفرین صد آفرین تا فکه را یکسربگیرند .
و از مادرم متشکرم که من را به این راه تشویق کرد و امانت خدا را پس داد و از پدر و مادرم می خواهم که مرا ببخشند که برای آنها کاری نکردم و باعث زحمت آنها شدم و امیدوارم که از من ناراحت نباشند . و مرا ببخشید که نتوانستم برای آنها فرزند خوبی باشم. امیدوارم که مرا حلال کنید، چون اگر مرا حلالم نکنید دیگر مرا جزء شهداء قرار نخواهند داد و از اینکه نتوانستم در این دنیا برای شما کاری بکنم در آن دنیا شما را شفاعت می کنم و از برادران و خواهرانم بخشش می خواهم که آنها را ناراحت کردم و از بچه های لین(محله ) می خواهم که مراسم عزاداری من را خیلی خوب برگزار کنند و می خواهم که به نماز جماعت و نماز جمعه ها بروند و مسجد ها را خالی نگذارید و همیشه یار امام باشید .
و از بچه ها می خواهم که مرا ببخشند ، اگر کاری ناپسند از من دیده اند و اگر کسی از من پولی دارد مرا ببخشد و از بچه ها و دوستان می خواهم که یک ماه روزه و نماز برای من بگیرند و اگر جسد مرا پیدا کردید از کسانی که جسد مرا حمل کرده اند متشکرم و جسد مرا در پهلوی قبر منوچهر عباسی دفن کنید .
ســــــوی دیار عاشــــــقان ،
رو بخدا می روم ، رو بـــه خدا می روم .
خدایا خدایا ، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار ، رزمندگان اسلام پیروز شان بفرما .
مرگ بر آمریـــــکا، مرگ بر شـــــوروی
والسلام
دوســـــتار همـــگی شما
اسماعـــیل کنــــار کوهی
باسمه تعالی
وصیت نامه پاسدار شهیدجهانگیر مؤمنی:
اگر من به فیض شهادت رسیدم هیچکس برای من گریه نکند وسیاه نپوشد وعوض آن به امام دعا کنید وفرج امام زمان (عج) را از خدا درخواست کنید.
به کلیه دوستان وآشنایان توصیه می کنم که دعا ونماز را فراموش نکنند، بخصوص در نماز های جماعت وجمعه شرکت کنند، چون در جماعت انسان آگاه می شود.
ای پدر ومادری که این وصیت نامه را می خوانید:
در تربیت کودک خود ویاد دادن قوانین اسلام از کوچکی به فرزند خود غافل نباشید. به او قرآن یاد بدهید و او را آماده کنید که فردی مفید برای اسلام باشد.
ای برادر وخواهر عزیزم:
مساحد را ترک نکنید مساجد را پر کنید. کلاسهای عقیدتی در آن بگذارید مردم را آگاه کنید.
پدر ومادر عزیزم:
مبادا در سوگ من ناراحتی کنید. اگر ناراحت شدید، بروید نزد پدر ومادر بقیه شهدا واز آنها درس صبر بگیرید.
پدر ومادر عزیز به حزب الله کمک کنید ، چه از نظر مادی وچه از نظر معنوی.
پدر ومادر عزیزم :
برای من در خانه یک پرچم قرمز (سرخ) آویزان کنید وموقعی که جنگ تمام شد وانتقام خون همه شهیدان گرفته شد، آن را بردارید تا دشمن بفهمد که مردم ما تا انتقام خون همه شهیدان را
نگیرند از پا نمی نشینند.
وسخن دیگر من با محصلین عزیز این است :
که ای برادر وخواهر محصل با درس خواندن خود وبارور کردن اقتصاد کشور ضربه ای بزرگ به این ابر قدرتها بزنید. درس را فراموش نکنید، زیرا اگر شما درس خواندن را رها (ول) کنید ، ضد انقلاب خائن درس می خواند وپست ومقام کشور به دست آنها می افتد
وشما ای معلمین عزیز:
فرزندان این انقلاب خونبار را درس دهید وآنان را تربیت کنید تا ان شاء الله بتوانند وارث زمین شوند.
ویک مطلب را به خواهران عزیز می دهم:
به عنوان برادر حقیر شما که این حجاب خودرا رعایت کنید وبه گفته امام عزیزمان که می فرماید اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم .
واز برادران می خواهم:
که زودتر این آمریکای جنایت کار را به خاک بسپارید وبه گفته امام عزیز می جنگیم ، می میریم سازش نمی پذیریم. این چند کلمه برای ما کافی است وتنها آرزوی من این است به امت شهید پرور ایران می خواهم که با کمک های خود این رزمندگان اسلام را یاری کنید وتا آخرین نفس با این جنایتکار بجنگید وتا آخرین نفس راه کربلا وقدس را بروید. و به این استکبار جهانی نشان دهید که این رزمندگان اسلام با شکست روبرو نیستند واز خدای خود می خواهم که یک هدیه بزرگی به این خانواده های معظم بدهد وعاقبت این جنگ را زودتر با پیروزی ایران نائل بفرمایید
دیگر عرضی ندارم به جز سلامتی شما آنهم به امید خدا همه ی مسلمین را صحیح وسالم نگه دار0
والسلام اجرکم عندالله
جهانگیر مؤمنی مورخ 26/10/66
باسمه تعالی
وصیت نا وصیت نامه ی پاسدار شهید
سید محمد علی پوسائی
ولا تحسبن الذین قتلو فی
سبیل الله امواتا ًاحیاء عند ربهم یرزقون قرآن مجید
( ما با خدای خود عهد بسته ایم که
دنباله رو امام خود سید الشهداء باشیم
"" امام خمینی ""
با سلام و درود به امام و روحانیت
مبارز و تمامی شهدای اسلام
مادرم ، برادررانم و دوستانم :
من زندگی و حیات خود را به آفریده ی
خود هدیه کرده ام و بدون شک و ترس
و وحشت بسوی مرگ و شهادت
رهسپارم ، شما هیچگونه ناراحتی و
اندوه به خود راه ندهید، بلکه همیشه
در برابر حوادث ناگوار که امتحان خدا
می باشند صبر و بردباری داشته
باشید. عزیزان من مرگ در راه
حق عالی ترین ثمره ی زندگی است
و از شما تقاضا دارم گریه نکنید ، اشک
نریزید فریاد نزنید ، زیرا همه اینها
نشانه ی ضعف و ناتوانی شما
است . این گریه ها دشمن را
خوشحال و گستاخ می کند.
مادرم و برادرانم:
رسالت شما آن است که خود را قوی و نیرومند نشان دهید ،بدانیدکه
خداوند طرفدار مسلمین است هر گاه با دشمن خود ( امریکا و یا
عوامل امریکا ) روبرو شدید، شکوه آنها شما را به وحشت نیندازد و
خدای نخواسته حرفی به امام و روحانیت ، برادران سپاه پاسداران که
همه آنها از اسلام بر خواسته اند نزنید، که از ارزش شما کم شود .
شما باید رفتاری داشته باشید که دشمن را به شگفت آورید ...
ضمناً یاد آوری بنمایم به عقیده من هیچ مکتبی . حق نیست به جزء
اسلام .
اما شما جوانانی که عاشق استقلال و آزادی هستید
و گول گروهکها ی خود فروخته ای مانند :حرب توده ، چریکهای
فدایی خلق و منافقین را خورده اید . شما باید بدانید که این اسلام
است که همه چیز دارد و این فقط روحانیت میباشد که میتواند ایران را
از زیر بار استعمار شرق و غرب نجات بدهد . زیرا هر کدام از این
گروهکها را که میبینید یا به شرق وابسته اند و یا به غرب تنها اسلام
است که با تمام ابعادش مستقل میباشد
و به قول پدر طالقانی اسلام ، اسلام است با تمام ابعادش نه
کمونیست است و نه مارکیسسم و نه کاپتالیسم. اسلام همه چیز
دارد. امام خمینی دارد .روحانیت دارد. استقلال دارد. مرگ بر آمریکا
دارد .حضرت مهدی (عج) دارد و از انجمن اسلامی ها ی منطقه
بخصوص انجمن توحیدی بعنوان برادر کوچک شما تقاضا دارم .
برادرانی
که به دامن اسلام برگشتند به گرمی بپذیرند و تا آنجایی که می
توانند اسلام را به آنها بشناسانند و در خاتمه از کلیه کسانی که مرا
میشناسند طلب بخشش مینمایم و مرا در کنار مزار شهید گمنام به
خاک بسپارید و عکس امام خمینی که تعلق به خودم دارد برای
همیشه بالای مزارم بگذارید مقداری پول بدهکار هستم که برادرم
رحیم در جریان میباشد در ضمن مقداری نماز و روزه بدهکار هستم که
آنها را با برادران سپاه در میان گذارید و از گردنم رد کنید .
((ربنا افرغ علینا صبر او ثبت اقدامنا و و انصر نا علی القوم الکافرین ))
آمین یا رب العالمین
حسین ، حسین شعارماست . شهادت افتخار ماست
خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
سید محمد علی پوسایی
-----------------------------------------
یادش گرامی . جاویذ باد.
مزارش در گلزار شهدای آغاجاری برای
زیارت روشنگر ماست
باسمه تعالی
قسمتی ازوصیت نامه پاسدار شهیدعباس سلیمانزاده
خدایا هر جانداری می میرد وچه بهتر که این جسم ناچیزم را در راه هدف تو بدهم.
اماما ای سلحشور مظلومان وای حسامی محرومان وای یاور مستضعفان من از ابتدا در محرومیت ومستضعفیت بودم وخوب درد این طبقه را می دانم واین را نیز خوب می دانم که باید در راه اینان بکوشم وهرکوششی از یک کانال به نتیجه می رسد وآن راه امت اسلام است و آن راه که باید راهنمایم باشد، قر آن است و آن که باید به او برسم الله است و من باید لقاء الله را درک کنم که اگر خدا بخواهد به نتیجه برسم.
سخنانی از سینه پر دردم را به شما میگویم :
مادرم تو باید به مانند زینب صبور باشی و راه زینب را انتخاب کنی و ندای مظلو مان را به گوش جهانیان تا آنجا که می توانی برسانی .
و اما تو ای پدر پیر همچون پدران سرباز صدر اسلام خوشحال باش که فرزندی تربیت کردی که راه حسین را می رود
و اما از برادرانم : همچون دلیران اسلام می خواهم که در راه الله مبارزه کنید و کاخهای ظالمان را فرو ریزید که تا ظالم هست مبارزه باید باشد و بقول امامان هر کجا مبارزه هست اسلام آنجاست
و به ملت غیور و خواهران و برادرانی که زحمت کشیده اند و جسدم را حمل می کنند ، می گویم که تنها راه امام که همان خط سرخ شهادت و راه اسلام است راه خداست
دوستان و برادرانی که
شبها تا صبح در کنار هم با منافقان داخلی جهت افشای آنان اعلامیه و پوستر در خیابانها می زدیم ، یادتان باشد که همان شب زنده داری ها میتواند کاخ سفید و کرملین را بلر زه در آورد. بار پروردگارا ای پشتیبان مظلو مان تنها از تو می خواهم به حق شهدای اسلام از عمر تمامی ما بکاه و به عمر نماینده ات بر زمین روح تو خمینی بزرگ بیفزا.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
عباس سلیمانزاده
اولین شهید جنگ
شهید ایرج دستیاری قبل از شروع جنگ و زمانی که صدام تحرکاتی را برروی مرزهای کشورمان آغاز نموده بود ، به همراه تعدادی از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آغاجاری ، به شهر قهرمان خرمشهر اعزام شدند. آنان شب تا صبح بر سر مرز تحرکات نیروهای مزدور عراقی را زیر نظرداشتند و مرتباً به مسئولین منعکس می کردند و ایشان در یکی از این ماموریت ها و قبل از شروع جنگ براثراصابت ترکش های مین به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدند. او در وصیت نامه اس نوشته بود:
امیدوارم این لباس مقدس سپاه را ازتنم بیرون نیاورم بجز با شهادتم.
و همینطور هم شد.
تشییع پیکر مطهر ایشان با شکوه فراوان در شهرستان امیدیه برگزار شد و برای خاکسپاری به اهواز منتقل شد. اکنون مزار ایشان در گلزار شهدای اهواز هدایت گر ماست
راهش مستدام و جاوید باد
شهید عزیز الله الماسی فرمانده مهندسی سپاه ناحیه خوزستان
در سال 1340 ه ش در خانواده ای متوسط ودر شهرستان امیدیه متولد شد. شنا و اسب سواری را نزد پدرش آموخت. هفت ساله بود که مادرش را از دست داد, پس از آن مشکلات او دو چندان شد، درد بی مادری را همیشه بر دوش می کشید. مدتی پس از آن نیز پدرش را از دست داد، در سال 1358 از هنرستان شهید اتابک فارغ التحصیل شد و در مهر ماه سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
از کودکی آزاد منش بود و هرگز طاقت دیدن بی بند و باریها و افراد شرور و ناصالح را نداشت . در هر کجا آنها را می دید سعی در اصلاح آنها داشت.
او همیشه عقیده داشت انسان نباید شرف خود را فدای چند روز زندگی دنیوی کند. وقتی جنگ تحمیلی توسط صدام و با چراغ سبز اربابانش آغاز گردید، از اولین کسانی بود که به جبهه اعزام گردید. وقتی برای چند روز مرخصی به منزل آمد روحش آرام نمی گرفت .او مثل کسی که از سرزمین رؤیاهای مادری جدا شده باشد .
او دوباره و قبل از اینکه مرخصی اش تمام شود به جبهه بازگشت. چند روزی را هم که برای استراحت به خانه می آمد یا برای تامین امکانات و نیازهای جبهه تلاش می کرد یا سعی در اصلاح معضلات ومشکلات اجتماعی داشت.
او هیچ وقت احساس خستگی نمی کرد. حضور تمام وقت درجنگ مانع از این نشد که او به سنت الهی ازدواج بی توجه باشد.
چند روزی که در مرخصی به سر می برد، با مراسمی ساده ازدواج کرد وچند روز بعد باز به جبهه برگشت.
از روزی که وارد جنگ شد تا آخرین روزهای این نبرد نابرابر در جبهه ماند.
او سال 1365 درآزمون سراسری دانشگاه شرکت کرد ودر دانشگاه اهواز پذیرفته گردید .
بعد از قبولی در دانشگاه, خانواده اش را به اهواز منتقل کرد وچند روزی نیز به دانشگاه رفت ,اما با توجه به نیازهای جبهه و جنگ ، .عزیز الماسی دانشگاه را رها کرد و به جبهه برگشت,
او می گفت: امام خواسته اند که ما به جبهه برویم و آنجا را پر کنیم ,پس هیچ بهانه ای نمی تواند توجیه کننده ی عدم حضور در جبهه باشد.
همیشه نماز را اول وقت برپا می داشت و پس از نماز با صوت دلنشین قرآن تلاوت می کرد. هرگز مسئولیتهایش را در سپاه و جبهه ابراز نمی کرد.
پس از خاتمه ی جنگ تحمیلی در یک ماموریت و بدون در نظر گرفتن کمک های بی شمار دولت کویت به عراق در زمان جنگ تحمیلی ؛برای خاموش کردن چاههای نفت کویت که توسط نیروهای عراق به آتش کشیده شده بود , به آن کشور رفت .او با هدایت گروه تحت فرماندهی اش ,بهترین عملکرد رادر بین گروه های اعزامی از چند کشور اروپایی و آمریکایی در خاموش کردن چاه های شعله ور نفت در کویت داشت.
پس از بازگشت از کویت به تهران رفت و مدتی در آنجا خدمت کرد. مدتی بعد به لبنان رفت وبا استفاده از نبوغ وابتکار خود به یاری مردم مظلوم این کشور شتافت, او با ارائه آموزش و انتقال تجارب خود ,جوانان لبنانی را برای بیرون راندن اشغالگران صهیونیست آموزش داد.
بعد از انجام موفقیت آمیز این ماموریت به ایران برگشت . در سال 1371 گروهک منافقین پس از خیانت های بی شمار به کشور و مردم ایران به دستور آمریکا، ماموریت به اصطلاح انهدام صنعت نفت ایران را به عهده گرفتند.
آنها در یکی از این ماموریتها چاه شماره 50حوزه نفتی اهواز را منفجر کردند. عمق و گستره آتش سوزی به اندازه ای بود که امکان نزدیک شدن به آن نبود. بر اثر شدت و حجم شعله های آتش مجبورشدند مسیر جاده اهواز به امیدیه را که از فاصله چند صد متری این چاه می گذشت عوض کنند وبا دورتر کردن جاده از چاه شماره 50از آسیبها دیدگی مسافران و خودروهای عبوری از این مسیر جلوگیری کنند.
شرکتهای معتبر بین المللی در پاسخ به درخواست شرکت نفت ایران برای خاموشی آتش این چاه، پولی را مطالبه می کردند که از ارزش ذخیره ی نفت آن بیشتر بود. این حادثه به یک موضوع حیثیتی برای جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده بود.عزیزالله الماسی همراه با تعدادی دیگر از رزمندگان دفاع مقدس با بسیج امکانات موجود در شهر اهواز و در یک عملیات ابتکاری موفق شد آتش این چاه نفت را خاموش کند و یکی از بی نظیرترین عملیات اطفاء آتش را در قرن 20 به نام ایران ثبت کند.
او که روزی در جبهه ها به دنبال شهادت می دوید وپس از پایان دوران دفاع مقدس غم بزرگ دوری از دوستان شهیدش اورا آزرده کرده بود؛در هفدهم اسفند ماه 1371دراین عملیات افتخارآفرین با کشش ایجاد شده به داخل آتش فوران شده کشیده شد و در مقابل بهت و حیرت دوستانش که شاهد به شهادت رسیدن او بودند و کاری هم از دستشان بر نمی آمد به به ملکوت اعلی پرواز کرد، تا سندی باشد بر اقتدار و حضور قدرتمند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تمام عرصه ها.
وصیتنامه ی شهید عزیزالله الماسی:
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود و سلام خدمت حضرت امام خمینى بت شکن و شهداء گلگون کفن
و با سلام و درود فراوان خدمت امت شهید پرور, به خصوص مردم جسور منطقه شهید پرور که همواره پیرو و پشتیبان امام بودهاند و امید است که مردمى این چنین مقاوم و مطیع امر رهبرى ، به چند نکته که شایان نظر تمام رزمندگان است همیشه توجه داشته باشند:
هیچگاه از پشتیبانى امام دست نکشند و از بىعدالتىهائى که مشاهده مىشود، دلسردنشوند
.امت قهرمان ، موهبتى در چهار چوب انقلاب اسلامى به وسیله رهبرى قاطع امام و همت بلند خود شما پیش آمده که از آن همه کج روى و منجلاب نجات پیدا کنیم. باید روى این نکته عنایت خاص داشته باشیم و بدانیم که اگر خدشهاى به این حرکت عظیم وارد شود ,به اسلام وارد شده وهیچگاه و شاید تا روزگارى بس دراز دیگر رنگ چنین تشکیلاتى را نبینیم، زیرا که ابر قدرتها و دشمنان اسلام به این نکته رسیدهاند که اسلام چه قدرت عظیم و مردم غیور ایران چه سان مردمى هستند.
پس قدر این رهبرى و این ابر مرد تاریخ را بدانید. از اینموقعیت استفاده کنید و پیش از پیش بهجبههها هجوم بیاورید که صدام خط مقدم و مستحکم ابرقدرتها محسوب می شود و به حمدا... این خط و این جبهه در حال فروریختن است.
هرجا تبعیض و بى عفتى و هر گونه فسادى دیدید، بىتفاوت از کنار آن نگذرید تا اینگونه باعث دلسرى نشود که این مسایل شاید درزمان پیغمبر (ص) نیز بوده است ولى دلیل نمىشود که ریشه کن نشوند.
در حال حاضر جبهه ها احتیاج به نیرو دارند و اگر هر کس به طریقى نرفتن خود را توجیه کند، جنگ بیشتر طول مىکشد و معلوم نیست که به نفع ما تمام شود. هر کدام از برادرانى که در جبهه حضور دارند در امر زن و بچهو پدر و مادر و هزار گرفتارى هستند، ولى با همه این اوصاف به جبهه ها آمدهاند, آنها را نباید تنها گذاشت اگر پیروزى در جنگ حاصل شود اوضاع نیز بهتر خواهد شد و ان شاءا... گرفتارى مردم کمتر خواهد شد.
همیشه از مردم, پدرم یا هر روزگار دیده ی دیگرى مىپرسیدم که این همه عمرت چگونه گذشت ؟
جواب مىدادند که انگار همین دیروز بود که با بچه ها بازى مىکردیم پس جهاندرگذر است و مرگ حق ولى براى غافلان باور کردنى نیست.
والسلام عزیز الله الماسی
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران اهواز,مصاحبه با خانواده ودوستان شهید
باسمه تعالی وصیت نامه پاسدار شهیدبهروز عطوفت (ربنا و اتنا ما وعد تنا علی رسلنا و لا تخذ نا یوم القیمه لا تخلف المیعاد فا ستجات لهم ربهم انی لا اضیع) (عمل عامل منکم من ذکر اونثی بعضکم من بعض ) سوره آل عمران آیه 192- سر انجام زندگی مرگ است و مرگ خود آغاز زندگی دیگر اینجانب بهروز عطوفت متولد سال 1342 شماره شناسنامه 57 موالید ، محل صدور بهبهان من هم مانند یکی دیگر از فرزندان مستضعف این سرزمین در خانواده ای از طبقه سه به دنیا آمدم. اول کودکی را همانند دیگر بازیگران گذراندم تا اینکه انقلاب اسلامی ایران فرا رسید و در ایران تحولی دیگر بوجود آمد و در درون من هم تحول دیگری پدید آمد ، تحولی از ظلمت به نور ، از تاریکی به روشنایی و سر انجام از کفر به توحید . حال که برادران سپاه که شهید شده اند جلوی نظرم هستند . پدر و مادر گرامی سلام علیکم .... از اینکه شهید شدم هیچگونه نگرانی نداشته باشید زیرا اول حرفهایم گفته ام که سر انجام زندگی مرگ است و مرگ خود آغاز زندگی دیگری است . مادر گرامی می دانم چقدر زحمت کشیدی تا مرا بزرگ نمودی، ولی باید بگویم که سر انجام من امانتی بودم نزد شما و شما چه خوب از این امانت پاسداری نمودید. پدر و مادرم مبادا برایم گریه و زاری نمائید، زیرا با گریه ی شما دشمنان شاد می شوند پدر و مادر عزیزم مبادا بجای مجلس قرآن ، مجلس عزا برایم بگیرید، زیرا با این کار منافقین و کفار به پایکوبی مشغول می گردند. مادر تو هم زینب وار مقاومت کن و راه انبیاء را ادامه بده و تو پدر عزیزم مانند اصحاب امام حسین (ع) بر دشمنان اسلام بخروش برادرانم : مبادا از دوری من شما آزرده خاطر گردید برادرانم مبادا از دوری من سیل اشک از چشمانتان بر روی گونه هایتان جاری گردد . مبادابا رفتن من از هدف اصلی که همان تداوم انقلاب اسلامی است باز بایستید . مبادا که امام و یارانش را تنها بگذارید و شما ای دوستان ، و همکلاسان و هموطنان شما را به خدا قسم که قدر این انقلاب و اما مان را بدانید آیا قدرتی را سراغ دارید که این چنین در مقابل امریکا بایستد و بگوید ( امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند ) و شما همکلاسانم هنوز بیاد دارم که چگونه سر کلاس با یکدیگر می خندیدیم ، خشم می کردیم و در آخر باز هم می خندیدیم به آن دسته از برادرانی که صادقانه به طرف این گروهک های منحرف کشیده شده اند پیام می دهم: حد اقل کمی بفکر شهداء و خونبهای آنان باشید و در آخر به خانواده ام ،هم وطنم و هم دینم می گویم که من با چشم باز این راه را انتخاب نمودم بدون هیچ تهدیدی .... در ضمن هر جا که خانواده ام ( پدر و مادرم ) صلاح دیدند خاکم کنید گر مرد رهی میان خون باید رفت از پای فتاده سر نگون باید رفت تو پای به ره و هیچ مگوی خود را بگویدت که باید رفت سخن زیاد است . در آخر میخواهم که مبادا یاد شهیدان اسلام را از یاد ببرید . شهیدانی چون عین الله * پرویز ها * اسماعیلها * عبدالکریم ها * و ..... . بامید پیروزی اسلام بر کفر جهانی بهروز عطوفت
باسمه تعالی
قسمتی ازوصیت نامه پاسدار شهیدعباس سلیمانزاده
خدایا هر جانداری می میرد وچه بهتر که این جسم ناچیزم را در راه هدف تو بدهم.
اماما ای سلحشور مظلومان وای حسامی محرومان وای یاور مستضعفان من از ابتدا در محرومیت ومستضعفیت بودم وخوب درد این طبقه را می دانم واین را نیز خوب می دانم که باید در راه اینان بکوشم وهرکوششی از یک کانال به نتیجه می رسد وآن راه امت اسلام است و آن راه که باید راهنمایم باشد، قر آن است و آن که باید به او برسم الله است و من باید لقاء الله را درک کنم که اگر خدا بخواهد به نتیجه برسم.
سخنانی از سینه پر دردم را به شما میگویم :
مادرم تو باید به مانند زینب صبور باشی و راه زینب را انتخاب کنی و ندای مظلو مان را به گوش جهانیان تا آنجا که می توانی برسانی .
و اما تو ای پدر پیر همچون پدران سرباز صدر اسلام خوشحال باش که فرزندی تربیت کردی که راه حسین را می رود
و اما از برادرانم : همچون دلیران اسلام می خواهم که در راه الله مبارزه کنید و کاخهای ظالمان را فرو ریزید که تا ظالم هست مبارزه باید باشد و بقول امامان هر کجا مبارزه هست اسلام آنجاست
و به ملت غیور و خواهران و برادرانی که زحمت کشیده اند و جسدم را حمل می کنند ، می گویم که تنها راه امام که همان خط سرخ شهادت و راه اسلام است راه خداست
دوستان و برادرانی که
شبها تا صبح در کنار هم با منافقان داخلی جهت افشای آنان اعلامیه و پوستر در خیابانها می زدیم ، یادتان باشد که همان شب زنده داری ها میتواند کاخ سفید و کرملین را بلر زه در آورد. بار پروردگارا ای پشتیبان مظلو مان تنها از تو می خواهم به حق شهدای اسلام از عمر تمامی ما بکاه و به عمر نماینده ات بر زمین روح تو خمینی بزرگ بیفزا.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
عباس سلیمانزاده
باسمه تعالی
وصیت نامه پاسدار شهیدمهدی بیغوله:
(( ولا تحسبن الذین قتلو ا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون ا))
مر گ امری است طبیعی و شهادت افتخار همه ما مسلمین بخصوص شیعیان امیر المومنین علی ابن
ابیطالب (ع) است ، آنچه بیشتر از همه، برای ما ارزش فراوان دارد، حفظ دین مقدس اسلام است
حفظ آیه به آیه قرآن کریم.
علی (ع) با فرقی شکافته در همین راه شهید شد فرزندان برومندش هریک بطوری دراین راه شهید شدند
شهادت امام حسین (ع) به ما ارث رسیده است.
راهی را انتخاب کردم هم اکنون در پیشگاه مقدس الهی خوشحالم واز خداوند متعال از همه گناهانم
طلب بخشش ومغفرت می کنم سفارشم به فرزندانم آن است که از مادرشان که برای آنها زحمتهای
فراوانی کشیده است خوب مواظبت کنند سفارش دیگرم آن است که فرزندان بزرگم دررابطه با تشکیل
خانواده و ازدواج به برادرشان عیسی کمک و مساعدت نمایند تا از زندگی در پرتو اسلام وقرآن
برخوردار باشند.
آن چه مهمتر از همه، سفارشاتم می باشد امام خمینی است دست از این نعمت الهی وخط سرخش
برندارید. پشتیبان اسلام ، قرآن ، روحانیت باشید فرزندانم دست از نماز، روزه، مسجد، و قرآن بر ندارید.
سعادت دنیا وآخرت در گردن گذاشتن به احکام مقدس اسلام است.
از تفرقه بین یکدیگر (برادران) بپرهیزید و در جماعت باشید که دست خدا با جماعت است.
مؤید باشید
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
مهدی بیغوله مورخ 18/1/63
باسمه تعالی وصیت نامه پاسدار شهیداسماعیل مختاری بسم رب الشهدا ( به نام خداوند درهم کوبنده ستمگران) پدر ومادر عزیز وای خواهر، وتو ای برادر، من بعد از 18 سال زندگی بیهوده خود را باز یافتم وراه حسین را انتخاب کردم ، زیرا که شهید شدن به نظر من سر آغازی دوباره میباشد . مادر عزیز و پدر گرامی: من در طول عمر خدمتی که به شما نکردم ، طلب بخشش و عفو میخواهم و از شما می خواهم که به خاطر من حتی یک قطره اشک نریزید ، چرا که من همیشه در کنار شما هستم و مگر من از جوانهای دیگری که به خاطر خدا واسلام عزیز تا آخرین قطره خون خود را برای هدفشان که ایمان به جندالله است نثار کردند ، بالاتر هستم . از همه دوستان و برادران که از من اشتباهی دیدند مرا ببخشید همه ی شما را به خدا می سپارم . برادر عزیزم و دوست عزیزم می خواهم که به دو نفر دستیاری و امیری مبلغی دستی گرفتم به آنها بدهید . اسماعیل مختاری خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
باسمه تعالی وصیت نامه پاسدار شهیدحمید ململی تومنون بالله و رسوله و تجاهدو ن فی سبیل الله با موالکم و انفسکم ذالکم خیرلکم ان کنتم تعلمون ( ایمان آرید بخدا و پیغمبرش و کوشش کنید در راهش بخواسته ها و جانهای خویش ، این بهتراست شما را ، اگر بدانید ) سوره صف آیه 10 تا 11 با درود فراوان به امام عصر (عج) و نائب بر حقش امام خمینی و دعای خیر برای رزمندگان پیروز اسلام اول :سخنم را با امت قهر مان و شهید پرور آغاز میکنم هر چند که می دانم لیاقتش را ندارم . ای امت حزب الله و همیشه در صحنه ، با وحدت خود به این صدام لعین و ایادی او آمریکا و شوروی نشان دهید که هنوز هم پاسخگوی ندای امام هستید. ای مردم قدر این امام بزرگوار را بدانید وقتی امام صحبت می کند و به ما پند و اندرز می آموزد. باید همیشه به احترام او سکوت کرده و خوب صحبتهای او را سنجید و و مورد عمل خود قرار دهید 0 ای امت حز ب الله و همیشه در صحنه ، نماز های جمعه را فراموش نکنید که این ابر قدرتها از همین اتحاد شما ترس و واهمه دارند. به دعای کمیل بروید وبا ذکر مصیبت از گناهان بپرهیزید و تنها راه خدا را طی کنید . نماز جماعت رابه خصوص نماز وحدت را حتماً بروید ، تا پیمان شما مستحکم تر شود و انشا الله برای رفتن به کر بلا وقدس عزیز آماده شوید. دوم : سخنم با این جوانهای بی خیال و بی دین است . که اگر بخواهند به این راه کج خود ادامه دهند ، بدانند که هیچوقت به مقصد اصلی نخواهند رسید و در آخر در آتش جهنم می سوزند ومی گویند : ای کاش ما زود تر به فکر می افتادیم و تقاضا می کنند که خدا یا ، ما را به آن دنیا بر گر دان. تا جبران این همه گناه را کنیم ، اما هیچوقت خدا تقاضای آنان را قبول نمی کند ، زیرا خدا می داند که اگر دوباره زنده شوند ، به همان کارهای ناپسند خود ادامه می دهند. در ضمن یک تذکر به این جوانهای احسا ساتی که روز و شب در بازار آغاجاری ول می گردند،از شما هم می خواهم که از کارهایتان دست بردارید ، زیرا آخر عاقبت شما آتش جهنم است و این زنان و دخترانی که حجاب را حفظ نمی کنید . حجابتان را حفظ کنید ، هما نطور ی که چتر ماشین را روی ماشین می کشند تا صدمه به او وارد نشود. سومین سخنم : با خانواده ی مهر بانم است که شما باید مانند کوه استوار باشید و به هیچ کسی اجازه ندهید که خدای نخواسته در دل شما یاس و نومیدی بوجود آورد. در ضمن ای مادر رنج دیده ام اگر جبران زحمات چندین ساله تو را نکردم ، مرا ببخش . زیرا توفرزند ت را در راهی دادی که خدا این راه را ساخته است. امیدوارم ،که تو مانند زینب (ع) صبور و برد بار باشیی. اگر جسدم پیدا شد با همان لباسهای مقدس بسیج خاکم کنید. وقتی مرا خاک کردند ، بکوشید هر کسی که می خواهد بر قبر من فاتحه دهد ، اول دعا بر تعجیل امام زمان و دعا برای امام خمینی و بعد دعا برای امام خمینی و بعد دعا برای رزمندگان کند و بعد فاتحه دهد. ((خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار )) والسلام حمید ململی مورخ 18/8/1362
ضمن عرض سلام حضور برادر عزیزم آقا
و ضمن سپاس از شما که مطالب این حقیر را قابل دانستید که در وبلاگ معطرتان درج کنید دلنوشته دیگری را تقدیم میکنم به همهء شهدای مظلوم آغاجاری قهرمان ، که در تشییع پیکر پاکشان حضور داشتم.
چی میشه اگه یکبار دیگه بیایی ....
با همون لبخند های مهربان و آسمانی....
چی میشه اگه یکبار دیگه ، فقط یکبار دیگه بیایی
و بگی بچه ها چتونه ؟!
دمتون گرم، بابا دنیا ارزش این حرفا رو نداره....
و دوباره ماها رو با هم آشتی میدادی.....
چی میشه اگه دوباره زمان به عقب بر میگشت.....
و من چقدر بی امان بغضم میترکید وقتیکه پرچم ایران
را بر تابوتت کشیده بودند و فریاد هایی رو میشنیدم
که میگفتند:
این گل پرپر از کجا آمده.....
(حرف های تنهایی.... سایه روشن)
بر اساس خاطره ایی از شهید حمید ململی....
از وبلاگ مذاب
وصیت نامه سر باز شهید محمدرکنی
بسم رب الشهداء
درود به رهبرکبیر انقلاب انقلاب ودرود به تمام رزمندگان اسلام وسلام به تمام شهدای انقلاب
وشهدای جنگ تحمیلیآنچه که مرا واداشت که این وصیت نامه را بنویسم ، چونکه بر هر فرد مسلمان واجب است .اگر کشته شدم از خدا
می خواهم مرا جزء مردگان بحساب نیاورد ومرا جزءکوچکترین شهدای خود بپذیرد ، بخاطر این می گویم اگر
کشته شدم، چونکه خود را لایق شهادت نمی دانم من که این وصیت نامه را می نویسم به تاریخ 1/10/61 می باشد
واز خدای بزرگ می خواهم که قدری مرا طول عمر بدهد که بتوانم رضایت او و خلق اورا به جا بیاورم وخود
بدانم او از من راضی است آنوقت مرا از این دنیا که هر طور که خود می دانید ببر
ومی دانم خدایا تو هیچوقت دست رد به سینه بنده گناه کار خود نمی زنید واگر مرا ازاین دنیا بزودی بردید ،
یقین می دانم که گناهان مرا بخشیده ای وخیلی دوست دارم به رهبری امام این بت شکن زمان در جهاد فدس
شرکت داشته باشم زیرا به خیلی از فنون نظامی آشنایی کامل دارم ومی دانم که کاری از من برمی آید که انجام
دهم وآرزو دارم که بعد از خدمت مقدس سربازی اگر برادران سپاه مرا بپذیرند به جمع آنها بپیوندم ودرس اخلاق
وایمان را از آنها بیاموزم فقط سواد درست وحسابی ندارم وبا همه ی این آرزوها که دارم وبه امید خدا حمله ای
در آینده در پیش داریم اگر مسئلت خدا این بود که کشته شوم آنهایی که در بالای جسد این حقیر حاضر هستند
واین وصیت نامه خوانده می شود از خدا بخواهید مرا ببخشد وآنهایی که از دست من ناراحتی دیده اند مرا ببخشند
وخود فکر نمی کنم دراین 21 سال یا 22 سال کسی را ناراحت کرده باشم واز دوستان وقوم وخویشان می خواهم
که مرا بدون پدر ومادرم دفن نکنندحتی موقع دفن کردنم آنها آنجا باشند وگرچه همیشه تنها بودم وجزء خدا
کسی رانداشته ام وبعد از من هم زن وسه فرزندم بی پناه خواهند بود وجز، خدا کسی را که به آنها برسد نیست
زیرا که هر کس که می بینی در تلاش نانی برای زن وبچه خود است وتنها از دوستان انتظار دارم که دستی بر سر آ
نها بکشند که آنها احساس بی پدری نکنند . زیرا هنوز به این تاریخ حتی آنها یک آشیانه ای هم ندارند که در زیر
سقف آن پناه ببرند واز خود هم چیزی ندارم که به برادرانی که عازم جبهه هستند هدیه کنم فقط یک جفت پوتین
ارتشی پیش پسر خاله ام عبدالحسین نوروزی می باشد که به یکی از برادران بسیجی بدهید که عازم جبهه است ویک
سفته 3000 هزار ریال ، یعنی سیصدتومان به حاجی عبدالله کاظمی بدهکارم ویک سفته 5000 ریالی یعنی پانصد
تومانی هم بابت فرش بدهکارم که مشهدی احمد جام گوهری اورا می شناسد واز پولی که بعد ازمن ارتش به
خانواده ام خواهند داد این بدهکاری را بپردازید واین فرش را که اسم بردم حدود دوسال پیش یا کمتر خریدم
ومشهدی احمد می داند که محتاج بودم وآن را فروختم وخرج زن و بچه هایم کردم و
پیامی که برای دوستان وبرادران دارم نگذارند که حرف پدر ومادرانتان مانع رفتن شما به جبهه شوند وبرادران را
کمک کنید نگذارید که آنها خسته شوند خدایا به حق آبروی محمد رسول خدا (ص) قسمت می دهم که این امام
را برای تمام مسلمانان جهان نگه دارد تا این کشتی پرطلاتم را را به ساحل نجات برساند واز برادرانی که این وصیت
نامه را می خوانند اگر شکسته نوشتم وخط خوردگی دارد مرا ببخشند زیرا سواد درستی ندارم چون 8 ماه بیشتر
درس نخوانده ام فکر می کنم همین را هم باید شکر خدا را بجای آورد واز پدر ومادرم می خواهم مرا ببخشند که
فرزند خوبی برای آنها نبودم خدایا مرا ببخش والسلام
محمد رکنی مورخ 1/10/61
یادش گرامی و جاوید باد.
برای شادی روحش صلوات
التماس دعا
اسماعیل دقایقی سردار عشق : قسمت دوم
راوی: ابومحمد الطیب
سبز سرخ
دمادم ظهر (28/10/1365) بود و از شناسایی منطقه عملیاتی (برای ادامه عملیات کربلای 5) برگشتیم. در مقر تاکتیکی لشکر بدر، آمبولانسی را دیدم و برادر اسماعیل بهمئی را که مجروح بود. سراسیمه از ماشین پیاده شدم. خواستم به سراغ بهمئی بروم و از ماجرای زخمی شدنش بپرسم؛ اما آن طرفتر برادر چوپان که پشت فرمان جیپ بود، صدایم زد و گفت «بیا! بهمئی حالش خوب است؛ برویم دنبال سردار دقایقی!»
در شرایطی که بار غمی بر دوشم سنگینی مینمود، با برادر چوپان همراه شدم و به سمت اروندرود رفتیم. در میانه راه از او پرسیدم: «راستش را بگو! دقایقی زخمی شده یا شهید؟»
گفت: «بله شهید شده!»
شنیدن این خبر بسیار تلخ و ناگوار بود و دنیا را در نظرم تیره و تار نمود. چهره با صفا، لبخندهای صمیمانه، نماز و نیاز، مجاهدت و دلیری، تدبیر و فرماندهی، ایثار و فداکاری، بیقراری و خستگی ناپذیریاش در نظرم جلوه می نمود و لحظه به لحظه داغم سنگین تر میشد. به فلکه امام رضا (ع) رسیدیم، که از آن جا راهها به سوی اروندرود، شهرک دوعیجی و خط مقدم منشعب میشد. از ماشین پیاده شدیم. من جلوتر از چوپان راه افتادم و داخل کانال رفتم. خدایا چه میبینم؟! کاش به دنیا نمی آمدم تا شاهد چنین صحنه ای باشم! این کیست که با سری غرقه به خون در کانال افتاده است؟! این کدام نخل سبز و بلند است که این گونه به خاک و خون غلتیده است؟! آیا خواب نمیبینم؟ آیا اشتباه نمیکنم؟! نه، نه، خودش است. این پیکر سبزِ سرخ همان سردار و مرشد و نور امید ما دقایقی است. کسی که سالیان طولانی و سامان به سامان خانه به دوش عشق و ایمانش بود و در آرزو و انتظار چنین لحظههایی هر رنج و درد و مشکلی را به جان میخرید.
آری با هزار آه و دریغ بگویم که با بمباران هواپیمای دشمن، بلوکی از دیواره کانال به سر آقا اسماعیل اصابت کرده بود و او هم سر پرشورش را به محبوب سپرد و جاودانه شد.
هر دو با کمری شکسته و صدای هق هق گریه، سردار را از داخل کانال بیرون آوردیم و در آمبولانس گذاشتیم. آمبولانس به سرعت رفت؛ گویی جان از تنمان پر کشید و این واپسین دیدار و تلخترین خاطره زندگانی ما بود.
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
آن دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
لحظه های تلخ
هنگامی که پیکر به خون غلتیده آقا اسماعیل را از کانال - در شلمچه - بیرون آوردیم و در آمبولانس نهادیم، روزگار جدایی آغاز شد؛ گویی کوهی از درد و اندوه بر شانههایم افتاده بود که حال راه رفتن نداشتم. صدای تیر و خمپاره و راکت و بمباران هواپیماها لحظهای قطع نمیشد. من و برادر چوپان از آن منطقه - و در واقع گودال قتلگاه - بیرون آمدیم تا به قرارگاه خاتم برویم و خبر شهادت سردار را به آنجا اعلام کنیم.
به قرارگاه که رسیدیم، با سردار علی شمخانی ملاقات کردیم و با درد و دریغ آن واقعه را گزارش دادیم. در آن لحظههای تلخ و توانفرسا، فقط صدای گریه و ناله بود که به گوش میرسید. سردار شمخانی که به شدت از این خبر متأثر بود، چنان مویه میکرد که هرگز ندیدیم کسی برای دقایقی این چنین عزادار باشد. من که یتیمی مجاهدین عراقی را با تمام وجود احساس میکردم، به سردار شمخانی گفتم: «فقدان دقایقی و مصیبت او برای ملت عراق مانند مصیبت فقدان آیتاله شهید محمدباقر صدر است.»
سردار با شنیدن این جمله در حالی که باران اشک هم داغ سینهاش را نمیکاست، رو به آسمان کرد و فریاد زد: «خدایا! چرا دقایقی را از ما گرفتی؟!»
بعد رو کرد به من و گفت: «دیگر کسی مانند دقایقی برای شما پیدا نمیشود...!!»:
کسی که مثل درختان به باغ عادت داشت
شبیه لاله به انبوه داغ عادت داشت
بهار سبز در آشوب خشکسالی بود
شکوفهدارترین باغ این حوالی بودیادش گرامی و جاوید باد.
برای شادی روحش صلوات.
التماس دعا
روایت شهادت اسماعیل دقایقی :قسمت اول
راوی: اسماعیل بهمئی
واقعه شهادتش در روز 28 دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه روی داد. او که همراه با دوستش جهت شناسایی به خط مقدم شتافته بود، با بمباران هواپیماهای عراقی به درون یک کانال رفت که با صد آه و افسوس، دیوار بتنی کانال در اثر انفجار راکت بر سر او فرو ریخت و اسماعیل این بار سر خویش را به پیشگاه محبوب تقدیم نمود؛ تا ذبیحی در تاریخ اسلامی رخ نماید:پیکر گلرنگ و به خون آراسته آن سبز پوش سبز آیین در روز 30/10/1365 و در میان ابر اندوه و باران دیده ها و تندر بغض های ترکیده و جوشش سینه ها و بدرقه صد قافله دل بر دوش یارانش همراهی شد و در غوغای جمعیتی بسیار و سوگوار و نیز در جلوی چشمان اشکبار دو یادگارش – ابراهیم و زهرا – در گلزار شهیدان امیدیه به خاک سپرده شد؛ تا مزارش برای همیشه تاریخ زیارتگاه عاشقان و منتظران شهادت باشد.
صبح روز شهادتت، خورشید بر تنت بی شمار گل می ریخت
باد زلف چمن پریشان کرد لالة داغدار گل می ریخت
بر مزارت دو دست کوچک آن نازنین یادگار گل می ریخت
هق هق گریه هاش غمگین بود نرگسش بر مزار گل می ریخت
شبنم از چشم باغ جاری بود باد در لاله زار گل می ریخت
یاد چشمان عاطفت خیزت بر دل پرشرار گل می ریخت
خداحافظ امیر مجاهدین غریب ، خداحافظ سردار
اسماعیل عشق به لشکر بدر مأموریتی داده شد تا در جزیره «صالحیه» واقع در منطقه عملیاتی کربلای 5 به اهداف تعیین شده دست یابد. صبح (28 دی ماه 1365) بود که سردار مرا صدا زد و گفت: «آماده شو تا برای شناسایی به سمت محور برویم.»
روز قبلش آن جا را دیده و شناسایی کرده بودم؛ اما او برای کسب اطمینان بیشتر، بر آن بود تا خود منطقه عملیاتی را پیشاپیش ببیند. یک دستگاه موتور سیکلت 250 را آماده کرد و گفت: «برویم.»
گفتم: «من با این موتور سنگین آشنا نیستم.»
وی بدون درنگ، خودش فرمان موتور را به دست گرفت و من هم پشت سرش نشستم و حرکت کردیم. خورشید اوج گرفته بود و اندک اندک به ظهر نزدیک میشدیم. در حین حرکت به او می گفتم: «دیروز شاهد بمباران هواپیماهای دشمن در پنج ضلعی شلمچه و خسارتهای وارده به نیروها بودم. شما که به قرارگاه میروید، به مسؤولین گوشزد کنید تا از این خسارات - که به سبب تراکم زیاد پدید میآید - پیشگیری و چارهاندیشی کنند.»
سخن که به این جا رسید، سر و کله هواپیماهای دشمن پیدا شد. ما بودیم و بمبهای خوشهای که در کنارمان فرود میآمد. در اثر آن من و - شاید - آقا اسماعیل زخمی شدیم. در آن غوغای بمب و صدای مهیب انفجار، سردار پا روی ترمز زد و بنا به توصیه او هر دو به کانال بتونی دژ شلمچه رفتیم. هنگامی که - در کانال - به سمت سنگری در حرکت بودیم، هواپیماها هر چه موشک و راکت داشتند، در اطراف ما شلیک نمودند. با انفجار راکتی در کنار کانال، دیواره بتونی آن بر سر ما فرو ریخت. لحظاتی گرد و خاک غلیظی از آن جا برخاست؛ وقتی که فرو نشست، اسماعیل را صدا زدم، اما جوابی نشنیدم.
به دقت که نگریستم، با غمانگیزترین و حسرتبارترین صحنه رو به رو شدم. تکههایی از دیواره بتونی، سر پرشور سردار را متلاشی کرده بود و این نخل سبز و پرثمر به خاک و خون غلتیده بود، تا خود به سربهداران جاوید عشق بپیوندد و ما هم در فراق غمبارش بسوزیم. تو گویی آن اسماعیل عشق، سامان به سامان در بهانهای بود تا سبزِ سرخ از خاک پر بکشد و در کرانه معشوق ازل مأوا گزیند.
سردار بیقرار! الوداع!:
ای خوشا با فرق خونین در لقاء یار رفتن
سر جدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن
عاشقان را عشق فرمان میدهد منزل به منزل
گه به خاک تیره خفتن، گه فراز دار رفتنبرای شادی روحش صلوات.
التماس دعا
مادر شهید دقایقی از فرزندذش می گوید و می گرید......
اولین شعار دهنده بر علیه رژیم شاه در آغاجاری
در سال ۱۳۵۶ بعد از نماز عشاء مراسمی در مسجد امام جعفر صادق (ع) کوی17شهریور برگزار گردید. در این مراسم یکی از برادران لامپ های برق را خاموش نمود و شعاری با صدای بلند بر علیه شاه داده شد. مردم هم شعارهایی بر علیه رژیم گذشته سر دادند. تا مدتها ساواک و شهربانی به دنبال این بودند که شعاردهنده را پیدا نمایند ولی چند نفر می دانستند که شهید علی اکبر تاراج شعار دهنده می باشد. او که در پیروزی انقلاب نقش داشت با شروع جنگ به جبهه های حق بر علیه باطل شتافت ودر خرمشهر قهرمان به شهادت رسید و در همانجا دفن گردید. پدرش پس از اطلاع با چند نفر به خرمشهر رفتند و پیکر مطهرش را به آغاجاری آوردند و پس از تشییع با شکوه در گلزار شهدا به خاک سپرده شد..
یادش گرامی باد.
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه ی عالم ربانی حضرت حجت الاسلام حاج آقا مطلق:
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد (ص) و عترته الطیبین و لعنته الله اعداء هم اجمعین.
این حقیر اقرار به یگانگی ذات اقدس الهی و اقرار به نبوت پیامبران عظام ، خاصه حضرت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و نیز ولایت حضرت علی (ع) و ائمه ی معصومین و(ع) و حضرت زهرا (س) و همچنین اذعان به معاد و تمامی عقاید حقه ی دینی خدا ، در آخرین لحظات حیاتم لازم دانسته چند نکته را به خواهران و برادران دینی گوشزد نمایم و رجاء واثق دارم ، این خدمتگزار را مورد عفو قرار می دهید و از دعای خیر خود مرا فراموش ننمایید.
زادگاه من آغاجاری ، زادگاه شهدای مظلوم:
از وبلاگ مذاب. زادگاه من رخ اش پر اشک و اندوه است و بس
-------------------------------------------------
یک بوسهء دیگر مانده ....تا همهء من در تو تمام شود.....من مرگ کبوتر را دیده ام......و کفتر بازی که بر سینهء به خون نشستهء کفترش آخرین بوسه را میزد....عجیب این بوسهء آخر تمام میکند مرا....همهء بودنم را....و بقول قیصر امین پور عزیز.....
روح دلاور مرد دشت لاله ها شاد باد و یادش گرامی....
سردارانِ بزرگ و بی ادعای جنگ .... |
شهید غلام حسین احمدی
غلامحسین در سال 1338 دیده به جهان هستی گشود. خانواده، نامی زیبا برایش انتخاب کردند؛ بدان امید که او در زندگانیش وقف مکتب سرخ حسینی گردد. گذر ایام از او جوانی متدیّن، دیندار و متعبّد به بار آورد. غلام حسین در سن شش سالگی در شهرستان آغاجاری راهی مدرسه شد و تا سال چهارم دبیرستان در همانجا تحصیل کرد. احمدی در نماز اول وقت و جماعت شرکت داشت و در هنگام مرخصی، مروّج فرهنگ جهاد و شهادت بود. هرگز در وجودش ترس راه نداشت بلکه پیوسته در کمین مرگ سرخ نشسته بود.
یادش گرامی و پر رهرو باد.
|
یادواره شهدای زن امیدیه برگزار شد
امیدیه در این یادواره که چهارشنبه، 28 بهمنماه برگزارشد، عنوان کرد: اگر
انقلاب سیو دومین سال خود در برابر کفر و ظلم تداوم یافته است، به برکت
خون شهدا و استقامت و روحیه مردم است.
وی گفت: استقامت مردم در سایه درسی که از امام حسین(ع) گرفتهاند
محقق شد. آنچه در 32 سال از مردم ثبت شده است همان فرهنگ ایثار و
شهادت و از خودگذشتگی است و دلیل آن مکتب عاشورا، اهلبیت و ولایت
فقیه است.
یادشان گرامی باد
پدافند قهرمان امیدیه و شکار دو هواپیمای دشمن:
گروه پدافند هوایی جنوب (امیدیه) در یکی از روزهای سرد زمستان آماده پذیرایی از هواپیماهای دشمن بود . از ابتدای صبح نزول باران های شدید سیل آسا آغاز شده بود، همه جا را آب فرا گرفته بود. با بارش باران در این مناطق ابتدا زمین منطقه از آب اشباع شده و سپس سطح آب بالا آمده و سرتاسر منطقه را فرا می گرفت و فقط تاسیسات و نقاط مرتفع زمین همچون جزایری کوچک سر از آب بیرون می آوردند. در این میان یکی از مواضع پدافندی امیدیه ، منطقه بهره برداری نفتی مارون 2 بود که یکی از نقاط حساس و مفرهای نفوذ جنگنده های عراقی بود.
شهید اسماعیل دقایقی
بسم الله الرحمن ارحیم انّهم لهم المنصورون و انّ جندنا لهم الغالبون
چکیده ی زندگینامه ی برادر شهید سردار سرلشگر پاسدار اسماعیل دقایقی
اسماعیل دقایقی در سال ۱۳۳۳در خانوادهای متعهد به اسلام و اهل فضل و ادب در بهبهان پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش خیاطی صدیق و شریف و در دامان مادری مهربان رشد کرد.
دوران تحصیل را در امیدیه، آغاجاری که محل سکونت والدینش بود سپری کرد. وی دانش آموزی کوشا بود. شهید در سال ۴۹در کنکور هنرستان صنعتی شرکت ملی نفت ایران در اهواز شرکت و پذیرفته شد، وی به همراه دوستانش، هنرستان را تبدیل به مرکز مبارزه علیه رژیم ستم شاهی نمود.
در سال ۵۰که رژیم پهلوی درصدد اجرای جشنهای دو هزار و ۵۰۰ساله شاهنشاهی بود در تحریم و اعتصاب در هنرستان با دیگر دوستان و همرزمانش از جمله محسن رضایی شرکت فعالی داشت. و در همان سال با هدف منفجر کردن مجسمه رضاخان که در خیابان ۲۴متری اهواز نصب شده بود به اقدامی شجاعانه دست زد اما چاشنی مواد منفجره عمل نکرد.
درسال ۵۳دوبار به همراه محسن رضایی و جمعی از دوستان به زندان افتاد که هر بار پس از چند ماه زندان که با شکنجه و عذابهای روحی همراه بود، از زندان آزاد شد. همچنین پس از آزادی، از هنرستان اخراج شد.
وی در زندان نیز لحظهای از مبارزه برای نشان دادن چهره کریه مزدوران آمریکایی حاکم بر ایران غافل نشد و با جاذبه عارفانهاش سعی در آگاه کردن حتی عناصر غیر سیاسی زندان را داشت و در این کار بسیار موفق بود.
بعد از آزادی از زندان در فرصتهای مناسب از جمله تعطیلات تابستانی از طریق دایر کردن برنامههای تدریس ریاضی و فیزیک در آغاجاری با جوانان منطقه ارتباط برقرار و آنان را با فرهنگ اصیل اسلام آشنا میکرد.
در سال ۵۳به دانشکده مهندسی کشاورزی رشته آبیاری دانشگاه اهواز راه یافت و پس از اینکه دو سال در این رشته تحصیل نمود، مجدد در سال ۵۵در کنکور شرکت نمود و در رشته علوم تربیتی دانشگاه تهران قبول شد.
مهمترین دلیل تغییر رشته، دلبستگی وی به مباحث انسانی و اجتماعی بود. او از ابتدا با شناخت درست نسبت به تعدادی از گردانندگان انجمن اسلامی دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران که متاثر از سازمان منافقین بودند، به مقابله با انحرافات آنان پرداخته و در مقابل آنان قاطعانه موضعگیری میکرد.
شهید دقایقی با راهاندازی جهاد علمی و شرکت فعال در مبارزات دانشجویی، محوری شد که جمعی از دانشجویان پیرامون وی یک جریان صددرصد اسلامی را پایه ریزی و راهاندازی کردند و در این راستا کنفرانسهای علمی و مذهبی جذاب و خوبی را در دانشکده ترتیب داد.
دقایقی در سال ۵۷ازدواج نمود و در نخستین صحبت با همسرش از اینکه تنها به خود و همسرش تعلق ندارد، سخن گفت.
با اوجگیری نهضت مردمی به رهبری امام (ره) به دریای مواج امت اسلامی پیوست و در آموزشهای رزمی در منطقه داربهاره و فعالیتهای مسلحانه و سیاسی گروه چریکی منصورون در منطقه بهبهان و آغاجاری نقش زیادی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۸با یک نسخه از اساسنامه جهاد سازندگی به آغاجاری رفت و به اتفاق برخی از دوستان جهاد سازندگی را راه اندازی کرد. هنوز چند ماه از فعالیت و تلاش همه جانبه وی در این ارگان نگذشته بود که طی حکمی در اوایل مرداد ۵۸با تشکیل سپاه پاسداران در این منطقه به عنوان فرماندهی سپاه آغاجاری مشغول به خدمت شد.
به دنبال شروع جنگ تحمیلی به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر ۹۲زرهی اهواز حضور یافت و در سازماندهی نیروها و تجهیز آنها تلاش گستردهای را آغاز کرد.
شهید دقایقی سپس بهدلیل لیاقت و شایستگی به سپاه خوزستان دعوت و به عنوان سرپرست دفتر هماهنگی سپاه استان منصوب شد. نماینده سپاه در اطاق جنگ ۹۲ زرهی، فرمانده سپاه سوسنگرد، فرماندار نظامی سوسنگرد، مسوول دفتر هماهنگی سپاه خوزستان، مسوول یگان حفاظت سپاه منطقه یک، فرمانده گردان در عملیات خیبر و فرماندهی تیپ ۹بدر از جمله مسوولیتهای این شهید در این مقطع بود.
اسماعیل، از جاذبههای اخلاقی خاصی برخودار بود به گونهای که مجاهدین عراقی وی را امام موسی صدر دوم مینامیدند. صبر، حوصله و سعه صدر از صفات بارز شهید بود و خلوص، سکوت و وقارش در فرماندهی، از نقاط تحسین برانگیز شخصیت وی به شمار میرفت.
این شهید گرانقدر در ۲۸دی ماه سال ۶۵در عملیات کربلای پنج در منطقه عمومی شلمچه برای انجام ماموریت شناسایی با یک دستگاه موتورسیکلت عازم محور بود که در مسیر راه مورد اصابت بمب خوشهای قرار گرفت و به شهادت رسید.
بخشی از وصیت نامه شهید:
پدر و مادر گرامی خداوند به شما صبر عطا فرماید، از جمله کسانی باشید که مردم خصوصل خانوادههای شهدا، اسرا و معلولان را دلداری بدهید. همسر محترم چطور میتوانستم در خانه باشم و کاری نکنم در حالی که جان و مال امت مسلمان ایران به سوی جبههها سرازیر است. در تربیت زهرا و ابراهیم سعی کن. خواهران و برادران محترم، پیش بردن اسلام در جهان، جهانی که پر از فسق و فجور است تلاش و ایثار میخواهد، ایثار میخواهد، در راه حسین(ع) حسینی شدن میخواهد.
گرامی باد یاد و راه برادر شهید اسماعیل دقایقی انّهم لهم المنصورون و انّ جندنا لهم الغالبون صدق الله العلی العظیم
در طلوع خورشید مرداد ماه سال۴۰ در شهرستان مسجد سلیمان به دنیا آمد. دوران ابتدایی وراهنمایی را با موفقیت به پایان رساند ودر همان سالها به لحاظ شغل پدر به آغاجاری مهاجرت نمود. در خرداد ماه سال ۵۸ موفق به اخذ دیپلم در رشته برق گردید وبا تاسیس سپاه آغاجاری به جمع سبز پوشان دشت شقایق پیوست.
پس از چند ماه برای سرکوب فتنه گنبد به همراه شهیدان ایرج دستیاری ویکی از برادران به صورت داوطلب مرخصی گرفتند وبا استفاده از مرخصی به گنبد رفتند.
در ابتدای سال۵۹ سپاه آغاجاری برای تقویت نیروی مرزبانی در مرزهای جنوبی خرمشهر خصوصاً محور شلمچه او را به اتفاق جمعی از سبزپوشان از جمله سعید پرچیده به آن دیار اعزام می نماید ودر نیمه دوم سال۵۹ همراه یک گروه۲۲نفری برای تقویت سپاه کردستان عازم غرب کشور می شوند.
فرهاد در کردستان از ناحیه کتف چپ مجروح شد واین مجروحیت مصادف با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه کشور اسلامیمان گردید. او در برگشت به عنوان فرمانده عملیات سپاه انتخاب شد ودر همان آغاز جنگ به جبهه اعزام شد. وی درعملیاتهای خمینی روح خدا، فرمانده کل قوا وجبهه دارخوین وشکست حصر آبادان خوش درخشید. بعد از بازگشت از جبهه به سمت قائم مقام سپاه پاسداران آغاجاری منصوب شد و تا آغاز عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان ابو الفضل(ع) در عملیاتها شرکت جست واز ناحیه کتف راست مجروح گشت.
بعد از عملیات بیت المقدس به عنوان مسئول ستاد تیپ انتخاب شد وعاقبت آن جوان خستگی ناپذیر در آخرین روزهای ماه رمضان سال۶۲ مصادف با ۲۸ تیر ماه با آن چهره پاک وآرام به آسمان شهادت پرگشود و به خیل شهدای اسلام پیوست.
یادش گرامی و پر رهرو باد.
وداع آخر
به سوی جبهه می رفت ونگاهش سوی مادربود/
وداعی کرد طولانی که گویی بار آخر بود
و او می رفت آهسته به سوی خاکریز عشق/
وجبهه از حضور او پر از احساس باور بود
دو چشمش خیس از اشک و دلش لبریز از احساس/
میان جمع بود اما دل او جای دیگر بود
عجب حال عجیبی داشت آن شب در دل سنگر
و او آماده پرواز مثل یک کبوتر بود
زمان حمله نزدیک و همه آماده رفتن/
نوای کاروان آن شب پر از الله اکبر بود
چپیه روی دوش او به سر سربند یا حیدر/
و او در کارزار جنگ چو سربازی دلاور بود
زمین دریایی از خون شد،زمرگ لاله های سرخ/
و او مانند یک ماهی به شط خون شناور بود
که ناگه ترکشی خورد و تبسم کرد و پرپر شد/
از او در ذهن من باقی، همان لبخند آخر بود
شهیدان را شهادت افتخار است
برای شادی روح شهدای آغاجاری صلوات
اقتباس از وبلاک جبهه وجنگ از سجاد بهرامی پور
شهیدان را شهادت افتخار است شهادت گلشن زیبای یار است
شهادت مظهر اسم جمال است
شهادت شهد شیرین وصال است
شهادت رمز و راز جاودانی است
شهادت در حقیقت آسمانی است
شهادت لن ترانی را هویداست
شهادت سرّ موسی، سرّ عیساست
شهادت یک کلام بی بدیل است
شهادت را عشق تنها دلیل است
به ویژه آن شهیدانی که گمنام
شدند آوازه میخانه و جام
شهیدانی که در صحرای سوزان
بماندند در میان باد و طوفان
وطن بی شهید بهار ندارد
به یاد شهدای شهر آغاجاری
پدر اگر تو نبودی وطن بهار نداشت
نهال غیرت ما بوی برگ و بار نداشت
اگر تو سینه خود را سپر نمی کردی
هجوم دشمنی آشفته جان مهار نداشت
تو مرد بودی و دیدی که آن پدیده شوم
از ناگوارترین ها فروگذار نداشت
دلاورانه به دریا زدی دل و رفتی
اگر چه بعد تو این سقف اعتبار نداشت
رها ز دلهره ی اینکه کودکی هر شب
برای دیدنت آرامش و قرار نداشت
به روزهای نداری ، زمان بیماری
خیال خاطره ای از تو در کنار نداشت
و یا جوانی یک زن به چشم رهگذران
چه زود سوخت و خاکسترش غبار نداشت
رسیده قصه به جایی که من ، تو ... و مادر
و خانه ای که دگر روز و روزگار نداشت
اقتباس از وبلاگ لاله ها از وحیده و ترانه :
داغ لاله ها ( به یاد شهدای آغاجاری)
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرببلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم
شهدای مظلوم آغاجاری
شهید حمید رضا بهمئی :
شهیدان را به نوری ناب شوییم
درون چشمه ی مهتاب شوییم
شهیدان همچو آب چشمه پاکند
شگفتا آب را با آب شوییم
چند ماهی از حضور حمید رضا در جبهه می گذشت. خانواده اش ، پشت سر هم باهاش تماس می گرفتند که کاری ضروری پیش آمده است. تا یک روز مرخصی گرفت و از جبهه به خانه آمد. مادرش به او پیشنهاد ازدواج با یکی از اقوام را داد. تا نام آن عروس را شنید ، دلش متمایل شد . ولی شرط گذاشت ، که من باید هر چه سریع تر به جبهه برگردم.
خانواده با پیشنهادش موافقت کردند و با خود گفتند: ازدواج که کند ، دلبسته ی زندگی می شود و دیگر جبهه نمی رود. مگر او با دیگر جوانان همسایه که دنبال کار و زن و بچه هستند ، چه فرقی دارد. مراسم عقد او در فضای صمیمی و معنوی انجام گرفت. بعد از سه روز گفت باید به جبهه بروم و مرخصیم تمام شده است. اول همه فکر کردند که شوخی می کند. ولی گفت : خیلی هم جدی هستم.
علی رغم اصرار مادر و پدر برای ماندن چند روز بیشتر ، حاضر به ماندن در منطقه ی آغاجاری نشد و به جبهه و رفت و چند بعد در عملیات خیبر بر اثر ترکش خمپاره به آسمان ها پر کشید و میهمان خدا شد.
با شهادت حمید رضا همسرش سومین شهید به جمع خانواده ی آنان اضافه شد. زیرا دو نفر از برادرانش هم در جبهه های جنگ به درجه ی رفیع شهادت نائل آمده بودند. شهید منوچهر و ایرج بهمئی.
مزار این شهیدان زینت بخش آغاجاری در قطعه ی شهدا می باشد.
یادشان گرامی و جاوید باد