شهدای آغاجاری و امیدیه

وبلاگی از مردان بزرگ شهر آغاجاری و امیدیه که از همه چیز گذشتند و جاودانه شدند

شهدای آغاجاری و امیدیه

وبلاگی از مردان بزرگ شهر آغاجاری و امیدیه که از همه چیز گذشتند و جاودانه شدند

سالروز حماسه آفرینی مردم آغاجاری

 

 

 

 

 

 

 

 

سالروز حماسه آفرینی مردم آغاجاری

 

 

 ۱۶بهمن ۱۳۵۷ 

 

 حدود ساعت ۳۰ : ۹ بامداد سرود «ای شاه خائن»

 

 در بازار شهر طنین انداز  شد. عده ای از مردم هم

 

 دور آن نوار فروش  جمع شده بودند. گزارش به

 

 شهربانی می رسد. عده ای را برای دستگیری

 

 او می فرستد و موفق به دستگیری و بردن او

 

به شهربانی می شوند. حضرت  حجت الاسلام

 

حاج آقا مطلق (ره) اقدام شهربانی را محکوم

 

می کند و مراتب اعتراض خود را با ماموران

 

رژیم شاهنشاهی اعلام می کند. فردی به نام

 

عزت پهلوان که از اهالی شهر بود هم مرگ  بر

 

شاه می گوید. ماموران  او را هم می گیرند.

 

به حاج آقا مطلق (ره) هم شهربانی بی حرمتی

 

 می کند. مردم  پس از مطلع شدن از بی حرمتی

 

 به حاج آقا مطلق (ره) از روحانیون این شهر  و

 

 دستگیری دو نفر کم کم در فلکه ی شهر جمع

 

می شوند. هر لحظه جمعیت زیادتر می شود.

 

 شعار مرگ بر شاه در همه جا طنین انداز

 

می شود. جمعیت حدود ۱۰۰۰ نفر شده است.

 

عده ای سنگ به  طرف شهربانی می اندازند که

 

 ماموران هم با تیر اندازی به طرف مردم پاسخ آنان

 

 را می دهند. کم کم نیروهای ژاندارمری و پاسگاه

 

 امیدیه هم به کمک شهربانی می آیند. تیر اندازی

 

هر لحظه گسترده تر می شود. تیر اندازی به طرف

 

 افراد شعار دهنده است.

 

 ۱۳ نفر مجروح و  بر اثر تیر بر زمین می افتند که

 

 توسط مردم به  بیمارستان شرکت نفت امیدیه

 

 منتقل و بستری می شوند.

 

مردم هم  با سوزاندن لاستیک در خیابان ها مانع از ،

 

ز حرکت ماشین های شهربانی می شوند. یک

 

 دستگاه موتور سیکلت شهربانی به دست مردم

 

 می افتد و به آتش کشیده می شود. مردم عصبانی

 

 به طرف منزل یکی از ماموران که به طرف  مردم

 

 تیراندازی نموده بود ، هجوم می برند. خانه خالی

 

 بود. خانه را آتش می زنند.

 

و این نقطه ی عطفی می شود در تاریخ آغاجاری.

 

 

این شهر مظلوم.

 

 

شهر سر شار از نفت که رژیم پهلوی جای جای آن

 

 را  مانند زالو می مکد و هیچ توجهی به آن نمی کند.

 

یاد حاج آقا مطلق (ره) و تمامی مبارزینی که با

 

فداکاری خود انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند

 

 گرامی می داریم.

 

 

زندگینامه پاسدار شهید ناصر ایزد

 

                     زندگینامه پاسدار شهید ناصر ایزد  

 

          در          سال 1320 در خانواده ای مستضعف فرزندی به دنیا آمد که نامش را ناصر نهادند.دوران کودکی او همراه با دیگر دوستانش سپری شد. او طعم فقر و  استضعاف را با پوست و خونش لمس نمود. او ارتباط خوبی با اقوامش داشت. با آنان رفت و آمد می نمود. در سال 1339 به خدمت مقدس سربازی اعزام ودر مرزهای شمال شرقی کشور به خدمت پرداخت و در طول خدمت بیشتر با جنایات رژیم پهلوی و تبعیضی که بین شمال ، جنوب انجام می داد آشنا شد.

پس از برگشت از سربازی زندگی را با کار و ازدواج دنبال نمود و مدتها سرش به این کار گرم بود.با شروع انقلاب اسلامی همراه دیگر اقشار شهر آغاجاری در راهپیمایی ها شرکت و انزجار خودش را بر علیه این رژیم نشان داد.

پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن او را بسیار خوشحال نمود و تلاشش را در محل کار دو چندان نمود تا به سهم خود به انقلاب خدمت نماید. با توجه به سکونت او در کوی 17 شهریور (نمره 17 ) که منطقه ای مستضعف نشین بود به افراد فقیر کمک می کرد. بعد از انقلاب گروهک  های خائن مانند منافقین ، فدائیان و ... به دستور اربابان خود به فریب جوانا منطقه مشغول بودند ، او تلاش می نمود که آنها را هدایت نماید تا فریب این مزدوران آمریکا را نخورند.

 


ادامه مطلب ...

وصیت نامه پاسدار شهیدغلامعلی مرادی

  

 

 

 

 

  

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خدایا فردا به جبهه می روم .فردا روزیست که به آرزوی دیرینه خود می رسم .آرزوی رفتن به جبهه ، آرزوی رفتن و به مقصد رسیدن .رفتن و به الله رسیدن ، خدایا در این راه از تو یاری می خواهم و از تو کمک می طلبم که از این آزمایش بزرگ بیرون آیم برادران و خواهران مسلمان ایران:

 از شما میخواهم که علم اسلام را در سراسر دنیا به احتزاد در بیاورید و در تمام دنیا دین اسلام را پیاده کنید . در این راه شما سختی های زیادی را تحمل کرده اید اما این انقلاب هنوز به هدف نهایی نرسیده است ،برای رسیدن به هدف باید سختی و مشکلات فراوانی را تحمل کنید ، اما بخاطر خدا از پا ننشینید و پیش روید . راه خمینی که راه خداست را ادامه دهید .صراط مستقیم صراط خمینی است . اگر لحظه ای از او نافرمانی کنید که ان شا ء الله نمی کنید دوباره به همان وضع اول باز می گردید ما پاسداران روح الله با یاد حسین بن علی (ع) به جبهه می رویم و در راهی که او می جنگید و برای هدفی که او کشته شد کشته می شویم .

بار خدایا به تمامی بستگان شهداء صبر عطا فرما و آنها را در غم از دست دادن عزیزانشان محکم و استوار بدار .

مادرم هر وقت بیاد من افتادی شکر خدا را بجا بیاور که خدا مادر شهید بودن را به تو داده و تورا لایق این دانسته که فرزندی به تو بدهد وتو او را بزرگ کنی بعد مهر و علاقه او را در دل تو انداخته و بعد تو او را در راه خود او بدهی و به آسانی از او بگذری .واقعاً خوشا بحال شما و مقامتان نزد خدا .

آخرین حرفم این است که هر شب جمعه بیاد من فاتحه بخوانید و مرا شاد مان کنید .

 

انا لله و انا الیه را جعون

 

غلامعلی مرادی

روز شمار جنگ در سپاه آغاجاری ۸ :

 

 

 

 

 

روز شمار جنگ در سپاه آغاجاری ۸ :

 

از : همچون پرنده ای در پرواز »

 

 

جنگ شروع شده بود. از همه جا آتش می بارید.

 

محور کشتارگاه ، پاسگاه دور بند و پل نو نصیب

 

نیروهای آغاجاری – امیدیه شد.

 

در روز 5 مهر نیروهای آغاجاری از حفاظت پل نو

 

عاجز شدند. مهمات نداشتند. نیرویشان تحلیل

 

رفته بود.عظیم به نظرش رسید پل را منهدم کند

 

 تا دشمن نتواند از آن عبور کند...

 

 او در سپاه خرمشهر جهان آرا را دید و با بغض

 

گفت: می خوام پل نو را منفجر کنم ،اشکال نداره ؟

 

جهان آرا بغض کرد و عظیم را در آغوش گرفت و

 

با اندوه گفت:

 

عظیم هر کاری که صلاح می دانی بکن.

 

عظیم از او خداحافظی کرد  و از سپاه بیرون رفت.

 

مواد منفجره در زیر پل جاسازی شد...ساعت ۱۱

 

 صبح بود.دشمن در حال پیشروی بود. صدای

 

حرکت خودروها و تانک ها نزدیک تر و نزدیک تر

 

 می شد ،  عظیم با سرعت خودش را به مغازه ای

 

 رساند و فیوز را زد و پل نو منفجر شد و دشمن

 

مات و مبهوت ،  پشت آن ماند.

 

عظیم لبخند تلخی  زد. لبخندی که با اشکی که از

 

 چشم هایش سرازیر شده بود ، در هم آمیخته بود

 

و چهره ی او را دگرگون کرده بود...

 

یاد تمام حماسه آفرینان گرامی باد.

 

تصاویری از حضور رزمندگان آغاجاری در میادین نبرد.

 

  

 

تصاویری از حضور رزمندگان آغاجاری در میادین نبرد. 

 

 

ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید احمد رضا احمدی

        

زندگینامه  شهیداحمد رضا احمدی  

احمد رضا  احمدی فرزند زاهد در یکی از شب های  سال 1347 در آغاجاری به دنیا آمد. تولد او باعث خوشحالی خانواده اش ردید.. او که در خانواده ای از طبقه ی مستضعف به دنیا آمده بود ، از کودکی طعم استضعاف و فقر را چشید. تحصیلات خود را در مدارس منطقه گذرانید و مانند دیگر دوستانش در پشت همین نیمکت های نیمه خراب ،  دروس خود را  گذرانید.

همیشه این سئوال برایش مطرح بود که چرا با وجود نفت خیر بودن منطقه ی آغاجاری ، چرا مردم این منطقه در فقر و فلاکت غوطه ور هستند ولی همه می گفتند : بچه از این حرف ها نزن و رنه شهربانی می آید شما را می برد.

 

 

ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید ایرج کاکاخانی

 

 

 

 

 

زندگینامه شهید ایرج کاکاخانی   

در غروب سال 1338 در خانواده ای مستضعف در شهر محروم آغاجاری  

 

  پسری متولد شد که تولدش باعث خوشحالی خانواده شد. تا شاید 

 تولدش باعث رونق این خانواده گردد. نامش را ایرج نهادند. محل  

زندگیشان در منطقه ی کوی شهرداری بود. خانه ای خراب در نزدیکی 

 قبرستان کوی 17 شهریور. از کودکی با فقر دست و پنجه نرم می کرد 

 و  بیشتر متوجه ی ظلمی که رژیم شاهنشاهی به این شهر و مردمش 

 نموده بود ، می شد. گاهی به دوستانش می گفت:

این  چه زندگی است که برای ما ساخته اند...

ده روز از تولدش نگذشته بود که پدرش زندگی را وداع گفت و  

سرپرستی خانواده بر عهده مادرش  قرار گرفت0 به دلیل مشکلات  

مادی ایرج توانست تا چهارم ابتدایی تحصیل کند و شروع به کار نمود.

کار برای امرار معاش و تامین زندگی خواهر و برادرش.

ادامه مطلب ...

فکه‌مثل‌هیچ‌جا نیست‌

     

 

 

فکه‌مثل‌هیچ‌جا نیست‌ 

فکه‌مثل‌هیچ‌جا نیست‌! نه‌شلمچه‌، نه‌ماووت‌، نه‌سومار،  

 

نه‌مهران‌، نه‌طلائیه‌، نه‌... 


فکه‌فقط‌فکه‌است‌! با قتلگاه‌و کانال هایش‌، با تپه‌ماهور 

 

 و دشت هایش‌. 


فکه‌قربانگه‌اسماعیل‌هاست‌به‌درگاه‌خدای‌مکه‌.
 

فکه‌را سینه‌ای‌است‌به‌وسعت‌میدان های‌مین‌ِ گسترده‌ 

 

بر خاک‌. 


فکه‌را دلی‌است‌به‌پهنای‌سیم های‌خاردار خفته‌در  

 

دشت‌. 


فکه‌را باغ هایی‌است‌به‌سر سبزی‌جنگل‌ مقر.
 

فکه‌، روحی‌دارد به‌لطافت‌ابرهای‌گریان‌در شب‌والفجریک‌.
 

فکه‌، چشمانی‌دارد به‌بصیرت‌دیده‌بان‌خفته‌در خون‌، بر 

 

 ارتفاع‌صد و دوازده‌.

ادامه مطلب ...

روز شمار جنگ در سپاه آغاجاری ۷ :

 

      

 

 

 

 

 

روز شمار جنگ در سپاه آغاجاری ۷ :

از : همچون پرنده ای در پرواز »

جنگ عملاً شروع شده بود، اما نیروهای سپاه  

 

آغاجاری – امیدیه هنوز دغدغه ی پیکر ایرج 

 

 (دستیاری )را داشتند. پیکر گمشده ی ایرج. 

بیستم شهریور دشمن خمپاره می زد. کاتیوشا 

 

 می زد.  تیر بار می زد.ضد انقلاب هم دست 

 

 به دست  دشمن داده بود و منطقه را نا امن کرده 

 

 بود.آنها در درون روستاهای مرزی کمین کرده بودند 

 

 و خمپاره می زدند...  

 

روز ۲۷ شهریور یکی از نیروهای سپاه خرمشهر 

به طرف ما آمد و گفت :گارگرای اسکله یه جسد 

 

 از آب گرفته اند. الآن تو سردخونه ی بیمارستان  

 

طالقانیه. بیایید شناسایی کنید، شاید جسد ایرج  

 

باشد. عظیم نساج و  دو نفر از نیروها ی همراه 

او به بیمارستان طالقانی رفتند.پرستار پیکر را بیرون 

 

 کشید و به آنها نشان داد. 

نگاه کردند: 

 

پیکر به انسان شباهت نداشت. هچون یک عضو ورم 

 

 کرده بود. آرمیده در آب.  

 

مثل ماهی بزرگ که در آب مانده باشد ، اما بدون صورت. 

 

 پیکر صورت نداشت. تنها لستخوان فک پایین را داشت. 

 

 عظیم و آن دو نفر حالشان بهم خورد و اشک در چشم  

 

هایشان حلقه بست. 

پرستار گفـت : خودشه. 

عظیم گفت : آره. 

و پیکر ایرج دستیاری اولین شهیدجنگ کشف گردید.

یاد تمام حماسه آفرینان گرامی باد.

چهارمین یادواره ی شهدای آغاجاری

  

 

  

 

 

 

چهارمین یادواره ی  ۱۳۰ شهید آغاجاری:

چهارمین یادواره ی  130 شهید آغاجاری با شکوه فراوان در  مورخ 

 

 28 /10/90 ساعت : 15 در سالن سینما ارشاد آغاجاری برگزار  

 

گردید.  در این یادواره که خانواده ی معظم شهداء ، ایثارگران و  

 

اقشار مردم حضور داشتند ، صفار هرندی وزیر سابق اداره ی  

 

فرهنگ و ارشاد اسلامی طی سخنانی به بیان سیر پیروی 

 

 انقلاب و مشکلات و موانعی که دشمنان داخلی و خارجی بر 

 

 علیه آن به وجود آورده اند پرداخت و انتخابات را نشانه ی حضور 

 

 مردم در صحنه دانست و اظهار داشتند : دشمنان تلاش دارند  

 

که مردم در انتخابات کمرنگ شرکت کنند ولی مردم ما باید   

 حضور  فعالی در انتخابات داشته باشند و کاندید اصلح را انتخاب  

 

کنند. 

ایشان همچنین نقش شهداء در کشور را بی بدیل دانستند و از 

 

 مقام شامخ آنان تجلیل نمودند. 

در این مراسم یکی از مداحان هم  به مداحی پرداختند.

شکارچی :

 

 

 

 

 

 

 شکارچی :

 

سال 60 و منطقه ی دارخوین بود. از ظهر دستور آماده شدن برای حمله صادر شده بود. محمد رضا  فرمانده ی سپاه آغاجاری از طرف رحیم صفوی فرمانده قبلی سپاه که در این جبهه فرماندهی محور را به عهده داشت، این خبر را آورده بود. بچه ها بسیار خوشحال شدند. عباس سلیمانزاده پیشانی بند را روی پیشانیش  می بست.انگار می خواهند برای عروسی بروند.همه لبخند بر لب داشتند.

با رفتن خورشید و تاریک شدن هوا و نماز خواندن حرکت کردیم.

آرام حرکت می کردیم. به ما گفته بودند که اگر دشمن متوجه 

 بشود نتیجه ی چند ماهه هدر می رود و ما آرام و آرام تر حرکت می کردیم. نزدیک عراقی ها شدیم. صدای عربی آنها شنیده می شد. بعضی می خندیدند. بعضی شعر می خواندند.

همه در نزیک عراقی ها روی زمین دراز کشیده بودیم . منتظر دستور حمله از طرف فرماندهان بودیم.چندین ماه بود که همه ی رزمندگان این خط به خانه نرفته بودیم تا این حمله ی سرنوشت ساز را انجام دهیم. ساعت ها به کندی می گذشت. عراق یک منور به آسمان پرتاب کرد و همه جا را روشن کرد. همه ذکر خدا را بر لب ها جاری نموده بودند. در آن بیابان تاریک ، بهتر می شد خدا را احساس کرد. منور خاموش شد. صدای ناله ی آرامی شنیدم. بیشتر دقت کردم. با خود گفتم:

شاید کسی  مجروح شده است. منور دیگر به هوا پرتاب شد. بیشتر دقت کردم و البته کمی سرم را بالا آوردم. دیدم ناله از طرف عین الله است. عین الله آور. چند بار دیگر هم او را در حال ذکر و روی نماز دیده بودم. بعد از نماز معمولاً ذکر می گفت و گریه می کرد ولی در این بیابان و در اینجا تعجبم را بسیار زیاد می کرد.

دقایقی گذشت تا رمز عملیات گفته شد و همه با تکبیر به طرف خاکریز عراقی ها هجوم آوردیم. به سنگر عراقی ها رسیدیم. همه به درک واصل شدند. عین الله به دنبال تانکی که در حال فرار بود ، می دوید ،

گفتم: عین الله ولش کن.

گفت: نباید در برود و به نزدیکش رسید و گلوله ی آر. پی.جی 7 تانک را به هوا فرستاد و همه گفتند: آفرین عین الله.

ولی عین الله هم بر روی زمین افتاده بود و دیگر بلند نشد. ترکش انهدام تانک عراقی ها به او هم اصابت کرده بود و عین الله هم آسمانی شد.

روز شمار جنگ در سپاه آغاجاری ۵:

 

 

 

 

 

 

روز شمار جنگ در سپاه آغاجاری ۵ :

 

از : همچون پرنده ای در پرواز »  

 

 

 

محمدی فرماندهی عملیات را به عهده گرفت. نیروها در  

 

مرز جابجا شدند.

 

 گروه دیگری به نوار مرزی رفتند.  

 

گروهی که سرپرستی آنها با ایرج دستیاری بود،  

 

 

 

 

جوانی که با هیکلی درشت و ورزیده ، وارد به کار تخریبی. 

 

 او نوار مرزی را تله گذاری می کرد تا نیروهای دشمن و 

 

 ضد انقلاب نتوانند به راحتی تردد کنند.بعد از حادثه ی 

 

 زخمی شدن ضد انقلاب و دستگیری آنان ، نیروها یک بار 

 

 دیگر دو نفر از نیروهای دشمن را  دستگیر کردند . 

 

 آنها قطب نما و نقشه داشتند و افسر بودند.ایرج در جای 

 

 جای نوار مرزی تله گذاری می کرد. این بار نیروهای 

 

 آغاجاری در خیّن مستقر بودند.در بعد از ظهر نوزدهم  

 

شهریور ایرج هنگام تله گذاری به شهادت رسید. 

 

 او به همراه برادرش بود ، برادری که بر خلاف ایرج لاغر 

 

 و نحیف بود. تله هنگام کار گذاشتن عمل کرد و ایرج را به  

 

هوا پرتاب کرد. پیکر او در نهر افتاد و با آن رفت.

 

 

یاد تمام حماسه آفرینان گرامی باد.

 

 

 

 

خاطراتی از آزاده ی شهید محمد رضا احمدی:

 

  

 

 

  

 

خاطراتی از آزاده ی شهید محمد رضا احمدی:

محمد رضا بعد از بازگشت از اسارت به همراه  برادرش ، از شهادت دیگر برادرش احمد رضا هم مطلع شد. خیلی گریه کرد و ناراحت شد. احمد رضا برادر کوچکش بود و هنگامی که برای شرکت در عملیات خیبر در سال 62 از طرف سپاه پاسداران آغاجاری به  شرق جزیره ی مجنون اعزام شد ، برادرش احمد رضا  کوچک بود 

 و فکر نمی کرد که به جبهه برود. بعد از اسارت آنان پدرش از دنیا رفت و در سال 1367 هنگامی که عراق برای تصرف جزایر مجنون ، بعد ازپذیرش قطعنامه حمله نمود ، احمد رضا و گردان عاشورا هم برای دفاع رفتند و به همراه تعدادی از دوستانش  بعد از نبرد سنگین ، به شهادت رسید و پیکرش بعد از چند سال به کشورمان بازگشت.

محمد رضا و برادرش بر سر مزار احمد رضا رفتند و گریه کردند. هم برای پدرش و هم برای برادر کوچکش و شاید ناراحت بود و با خود می گفت:

چرا من شهید نشدم. من که عاشق شهادت بودم و برای همین به جبهه رفتم و شاید ندایی به او می گفت:

نوبت شما هم می رسد. صبر کن. ان الله مع الصابرین.

محمد رضا کمی آرام شد و به خانه آمد و بعد از مدتی کار و زندگی را از سر گرفت. در سازمان برق مشغول کار شد. هر روز بیشتر از قبل کار می کرد تا دین خود را به کشورش اداء نماید.

کم کم آثار اسارت خودش را نشان می داد. بازنشسته شد و بعد از مدتی بیمار. راهی بیمارستان ها شد. درد و رنجش هر روز بیشتر و بیشتر می شد. سرفه های شدید. کم کم توان راه رفتن را هم از دست داد. از آن پس با ویلچر رفت و آمد می کرد و تنها همدمش همین ویلچر بود و هر وقت دلش می گرفت با ویلچر حرکت می کرد و به همه جا می رفت. چندین بار  در بیمارستان ها بستری شد و از دست پزشکان هم کاری بر نمی آمد.تا حدودی دردش را آرام می کردند و بعد از مدتی مجدداً درد از نو و تحمل از محمد رضا . سکوت شب تنها محرم درد ها و راز و نیاز او بود و سعی می کرد این موضوع را از همه مخفی کند.حتی از زن و بچه اش ، اما گاهی اوقات نمی شد و آنها شاهد درد کشیدن او می شدند.

شب های محرم 90 در حسینیه ی صاحب الزمان (عج) که در شهرک شهید رجایی آغاجاری بود ، پای منبر می نشست و در سوگ ابا عبدالله الحسین (ع) آرام اشک می ریخت. روز عاشورا همچون سال های قبل با ویلچر برای مراسم روز عاشورا راه افتاد.

همراه با دستجات عزاداری.

با ویلچر تا قطعه ی شهداء رفت و برای آخرین بار با برادر شهیدش و دیگر شهداء وداع گفت و شاید خوشحال از اینکه بزودی در همین مکان آرام خواهد گرفت.بعد از بازگشت از روز عاشورا حالش رو به وخامت نهاد و بلافاصله به بیمارستان شهید زاده ی بهبهان اعزام شد ولی روح بلندش به آسمان پرواز نمود وچند روز بعد پیکر مطهرش بر روی دستان مردم آغاجاری با شعارهای :

این گل پر پر از کجا آمده

از سفر کرببلا آمده

تشییع و به خاک سپرده شد.

 

محمد رضا احمدی پس از اسارت با توجه به سنش معاون اردوگاه موصل 3 بود. با توجه به سن و سالش عراقی ها هم کاری به او نداشتند و هنگامی که عراقی ها برادری را برای تنبیه می خواستند ببرند ، محمد رضا خودش را روی آن برادر می انداخت و به عراقی ها می گفت: من را به جای او بزنید و بیشتر مواقع هم عراقی از کارشان پشیمان می شدند.

یادش گرامی و جاوید باد.