گردان انشراع:
خاطرات از : برادر رزمنده و جانباز عبدالرضالرکی
( به بهانه ی هفته ی دفاع مقدس )
سال 1361 در قالب گردان انشراع ، برای آموزش نظامی
به مرکز آموزشی در عباس اعزام شدیم. هرروز کارمان
شده بود ، آموزش نظامی و امادگی دفاعی.
بعد از حدود دو ماه به سایت 4 اعزام شدیم و مدتها در
چادر ها در آنجا بودیم تا زمان عملیات برسد
یک روز سید نعمت الله موسوی و سید مهدی طباطبایی گفتند:
ما قبل از عملیات می خواهیم برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد برویم
و صبح یکی ازروزها رفتند و حدود ده روز بعد آمدند و در حالی که بسیار
خوشحال بودند.
زیارت امام هشتم (ع) بهآنها روحیه ی دیگری داده بود و آنها را آسمانی
کرده بود. روز هفدهم بهمن سال 61 با ماشین حرکت کردیم و در منطقه ای
دور پیاده شدیم. و چندین کیلومتر به جلورفتیم .
نام این جبهه را سئوال کردم ؟
گفتند نام اینجا فکه یا شیب نیسان است.
در جبهه مستقر شدیم. گاه گاهی خمپاره ای فرود می آمد و سکوت جبهه را می شکست.
حدود ساعت 8 شب همه را جمع کردند تا برای عملیات برویم.
عملیات والفجر مقدماتی و در فکه.
جلو رفتیم . از کانال آبی که عراقی ها برای جلوگیری از حضور رزمندگان اسلام
حفر کرده بودند گذشتیم ، عده ای در میادین مین بودند و عده ای هم در پشت کانال.
عراقی ها که آماده بودند با انواع تیر بار شروع به تیر اندازی نمودند.
تعدادی زیادی از دوستان ، یکی یکی به شهادت می رسیدند. عروجعلی ولی پور
در کنارم روی زمین دراز کشید بود ، بهش گفتم جلو برویم
دیدم جواب نمی دهد.
تکانش دادم ، دیدم تمام صورتش خونی است و به شهادت رسیده است.
چند لحظه بعد دیدم سید نعمت الله موسوی سینه خیز جلو می آید.
گفتم : سید نعمت الله چه خبر ؟
گفت : بدبخت شدیم . بچه ها اکثراً به شهادت رسیدند.
گفتم : سید مهدی طباطبایی را نمی بینم.
گفت : ترکش به خرج های خمپاره اش خورد و به شهادت رسید.
گفتم : چیکار کنیم؟
گفت: من جلو می روم
و حرکتش را به طرف جلو ادامه داد و در میدان مین به شهادت رسید.
(فکه منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی )