روزهای خوب آغاجاری یادش بخیر
روزهای دفاع مقدس یادش بخیر. روزایی که شور
و اشتیاق انقلاب همه جا را گرفته بود. آغاجاری
هم مانند دیگر شهرهای کشورمان مشغول رتق
و فتق امور بودند.خبری در همه جا پیچید. عراق
به ایران حمله کرد.
باورش سخت بود.
همه از خود می پرسیدند ، یعنی چه می شود ؟
بسیج آغاجاری که در محل بهزیستی فعلی قرار داشت و دور تا دور آن با سیم کشی احاطه شده بود ، مرکز تجمع بچه های حزب اللهی شد. تعداد زیادی از اهالی جمع شدند که ما حاظریم برای دفع شرارت عراق به جبهه برویم.
پاسخ عین الله آور این بود:
بچه های آغاجاری شما همیشه مرد بوده اید و مردانگی خود را ثابت نموده اید ولی ما تابع مسئولین بالای کشور هستیم ، اگر دستوری دادند ، اجرا می کنیم. ولی مواظب این گروهک های وطن فروش باشید. این ها ممکن است برای خدمت به اربابان خود دست به هر کاری بزنند. اکنون وظیفه ی ما بسیار سنگین تر است.
بچه های آغاجاری به خانه برگشتند و اخبار را از طریق تلویزیون دنبال کردند.
سال 1359 سال شهادت رضا آقاجری و سپس شهید اکبر تاراج بود. شهید رضا آقاجری هنگام اعزام به جبهه به شهادت رسید و اکبر تاراج در خرمشهر. هنگام دفاع از خرمشهر.
تشییع این اولین شهداء ،در آغاجاری غوغا به پا کرد.مانند روز عاشورا مردم همه آمده بودند تا این شهدای عزیز و اولین شهداء را راهی دیار ابدیشان کنند. شعارها این بود :
ماتم زده شد آغاجاری از غمتان ، از ماتمتان
شد خوزستان کرببلای همه تان ای پاسداران
در آن روز آغاجاری همه ی افراد را داشت. پاسداران انقلاب با لباس سبز سپاه همه ایستاده بودند و مصمم بودند که انتقام را خواهند گرفت:
اردشیر ، تقی ، محمد هاشم ،عین الله ، عباس ، اسماعیل و ... همه بودند. آغاجاری با این نیروهایش پر توان بود و مقاوم.
چند روز بعد هم عباس برگشت. پیکرش بر اثر ترکش شکافته شده بود. عراقی های کافر چون می دانستند که رزمندگان اسلام مقید هستند بموقع نماز بخوانند ، موقع اذان خمپاره های بیشتری می زدند و سید عباس هم بر اثر یکی از این خمپاره ها در حال نماز ، به شهادت رسید و مانند مولایش اباعبدالله (ع) در روز عاشورا.
سید عباس هم تشییع جنازه اش غوغا به پا کرد و در کنار پدرش به خاک سپرده شد.یاد سخنش می افتم که قبل از شهادت گفت :
ابوالفضل (ع) در جبهه ی ماست . باید برای کمک برویم.
وچه خوب به تکلیفش عمل کرد.
اعزام گروهان آغاجاری در سال 60 یکی از بهترین صحنه های وداع بود. گروهان آغاجاری ، امیدیه به جبهه ی دارخوین ( مارد) می رفتند. همه لبخند بر لب و با اسلحه های به دست گرفته و با شعارهای الله اکبر
خمینی رهبر در خیابان امام آغاجاری رژه رفتند. همه با لباس سبز سپاه.
عباس سلیمانزاده پیشانی بندی بر پیشانی داشت و اسلحه اش را تکان می داد. اسماعیل مختاری با بدن استخوانی و قد کشیده اش می خندید. عین الله با صلابت اسلحه اش را تکان می داد
و همه ی آنها وداع می کردند با شهر ، مردم بزرگ آغاجاری. شهری که در آنجا به دنیا آمده بودند و همه ی کوچه هایش بوی فقر می داد.استضعافی که رژیم منحوس پهلوی با مکیدن شیره های نفت ، فقر را به آنان هدیه داده بود. دوست داشتند که کاری برای این مردم محروم از امکانات مادی بکنند ولی فرصت نداشتند . باید می رفتند و رفتند.
چند ماه در جبهه ماندند تا عملیات فرمانده کل قوا خمینی روح را رقم بزنند. اولین عملیات بزرگ ایران و چه خوب درخشیدند و دشمن زبون بیش از 300 کیلومتر مربع عقب نشینی کرد و 10 نفر از بچه های خوب و دلاور آغاجاری ، امیدیه پرواز کردند.
پس از آن اعزام ها،شهادت ها ، تشییع جنازه ها ادامه پیدا کرد و بارها تکرار شدو خدا می خواست در شهر آغاجاری ، جشنواره راه بیندازد.
جشنواره ای از خوبان .
خوبان آغاجاری.
یاد همه ی آن مردان بزرگ وادی عشق مبارکباد.