شهدای آغاجاری و امیدیه

وبلاگی از مردان بزرگ شهر آغاجاری و امیدیه که از همه چیز گذشتند و جاودانه شدند

شهدای آغاجاری و امیدیه

وبلاگی از مردان بزرگ شهر آغاجاری و امیدیه که از همه چیز گذشتند و جاودانه شدند

زندگینامه پاسدار شهید ناصر ایزد

 

                     زندگینامه پاسدار شهید ناصر ایزد  

 

          در          سال 1320 در خانواده ای مستضعف فرزندی به دنیا آمد که نامش را ناصر نهادند.دوران کودکی او همراه با دیگر دوستانش سپری شد. او طعم فقر و  استضعاف را با پوست و خونش لمس نمود. او ارتباط خوبی با اقوامش داشت. با آنان رفت و آمد می نمود. در سال 1339 به خدمت مقدس سربازی اعزام ودر مرزهای شمال شرقی کشور به خدمت پرداخت و در طول خدمت بیشتر با جنایات رژیم پهلوی و تبعیضی که بین شمال ، جنوب انجام می داد آشنا شد.

پس از برگشت از سربازی زندگی را با کار و ازدواج دنبال نمود و مدتها سرش به این کار گرم بود.با شروع انقلاب اسلامی همراه دیگر اقشار شهر آغاجاری در راهپیمایی ها شرکت و انزجار خودش را بر علیه این رژیم نشان داد.

پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن او را بسیار خوشحال نمود و تلاشش را در محل کار دو چندان نمود تا به سهم خود به انقلاب خدمت نماید. با توجه به سکونت او در کوی 17 شهریور (نمره 17 ) که منطقه ای مستضعف نشین بود به افراد فقیر کمک می کرد. بعد از انقلاب گروهک  های خائن مانند منافقین ، فدائیان و ... به دستور اربابان خود به فریب جوانا منطقه مشغول بودند ، او تلاش می نمود که آنها را هدایت نماید تا فریب این مزدوران آمریکا را نخورند.

 


 

 

 

 

با شروع جنگ تحمیلی و حمله ی صدام و استکبار برای نابودی انقلاب ، دلش هوای جبهه ها نمود. احساس کرد که باید برود و برای دفاع از میهنش فداکاری نماید.

 با خود فکر می کرد ، پس فرزندان و زن و بچه ام چه می شود؟

 ولی یادش آمد که امام حسین (ع) با تمام خانواده اش برای رضای خدا رفت . مقداری قلبش آرام گرفت .

هر روز تعدادی از شهداء را جهت تشییع به شهر می آوردند. شهدایی که هر کدام یک فرد نبودند. یک کشور بودند. شهدایی که در تمام صحنه های انقلاب حضور داشتند.

عباس سادات

رضا آقاجری

عباس سلیمانزاده

عین الله آور

اسماعیل مختاری

 

دیگر تحملش را نداشت. نام خود را در سپاه امیدیه جهت اعزام نوشت. با خانواده اش خدا حافظی کرد. فرزندانش را بوسید. از اقوام و دوستان حلالیّت طلبید و به جبهه اعزام شد.

دوره ی آموزشی را در دره عباس آغاجاری گذراند. توسط نیروهای سپاه آغاجاری آموزش سخت نظامی را دید ، هر چند که  خدمت سربازی را گذرانده بود ، ولی آموزش  سپاه خیلی سخت تر بود. رزم شبانه خیلی سخت بود. در زیر باران و نیمه شب و بیابان های اطراف آغاجاری.

پس از دوره به جبهه اعزام شدند. مدت ها در پشت جبهه منتظر ماند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همه ی بسیجی های گردان آغاجاری عاشق حمله بودند. همهمه در همه جا می پیچید که حمله نزدیک است.

مرخصی ها لغو شدند.

یه روز آماده باش دادند و چند رو بعد همه به جبهه اعزام شدند. غرب شوش.

عملیات بزرگی انجام شد. عملیات فتح المبین. درگیری بسیار شدید شد و عراقی ها  پا به فرار گذاشتند و شهر شوش و دزفول از تیر رس آتش عراقی ها خارج شد و رزمندگان اسلام با کمترین  شهید پیروز میدان بودند و البته با دهها تانک ، توپ و نفر بر و هزاران اسلحه .

ولی اسماعیل شهید شد. اسماعیل طاهری. اذان گوی جبهه. طقه مانده بود او که خانواده اش به اصفهان رفته بودند ، خودش در منطقه ماند و در عملیات شرکت کرد و پیکر مطهرش را برای خاکسپاری به زادگاهش بردند.

گردان آغاجاری پیروز مندان به شهر برگشت.

البته برای استراحت کوتاه.

در برگشت از جبهه ،  خاطرات زیادی از این نبرد تعریف می کرد. از  فرار مزدوران  خود فروخته ی عراقی و دلاور ی های رزمندگان اسلام.

در شهر همه را دعوت به حضور در جبهه می کرد. می گفـت:

 

اسلام اکنون تنهاست. باید اسلام را یاری کرد.

 

و مجدداً همراه با رزمندگان اسلام در جبهه حضور یافت و حضور یافت.

عملیات الی بیت المقدس برای آزاد سازی خرمشهر آغاز شده بود. رزمندگان آغاجاری در جاده ی آبادان خرمشهر مشغول نبرد شدند.

 

 

 

 

 

 

 

خرمشهر باید آزاد می شد. این شهر قهرمان سال ها در دست عراقی ها  تسخیر شده بود.نبرد سختی شروع شده بود. هواپیماها بمباران می کردند ، خمپاره و توپ از هر طرف می بارید ولی رزمندگان اسلام به پیش رفتند و به اهداف خود رسیدند و خرمشهر از محاصره خارج شد ولی تعدادی از رزمندگان در بین خاکریزها افتاده بودند و روحشان به آسمان پر کشیده بود.

شهید ناصر ایزد

شهید بهنام خاوری

شهید محمد علی پوسایی

و تعدادی از شهدای امیدیه روی زمین آرام خوابیده بودند و هرکس آنان را می دید فکر می کرد در حال استراحت هستند.

و چند بعد پیکر ناصر و دوستانش بر روی دوش مردم آغاجاری تشییع شدند.

تشییع باشکوه.

 در شهر غوغایی بود. همه آمده بودند تا آنها را به آرامگاه ابدیشان تشییع کنند. آنانی که گرد و غبار جبهه ها هنوز بر روی بدنشان بودند.

اکنون مزارش زیارتگاه ما و آرمانهایش فرا روی ماست. یادش گرامی باد.

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد