زندگینامه شهید ایرج کاکاخانی
در غروب سال 1338 در خانواده ای مستضعف در شهر محروم آغاجاری
پسری متولد شد که تولدش باعث خوشحالی خانواده شد. تا شاید
تولدش باعث رونق این خانواده گردد. نامش را ایرج نهادند. محل
زندگیشان در منطقه ی کوی شهرداری بود. خانه ای خراب در نزدیکی
قبرستان کوی 17 شهریور. از کودکی با فقر دست و پنجه نرم می کرد
و بیشتر متوجه ی ظلمی که رژیم شاهنشاهی به این شهر و مردمش
نموده بود ، می شد. گاهی به دوستانش می گفت:
این چه زندگی است که برای ما ساخته اند...
ده روز از تولدش نگذشته بود که پدرش زندگی را وداع گفت و
سرپرستی خانواده بر عهده مادرش قرار گرفت0 به دلیل مشکلات
مادی ایرج توانست تا چهارم ابتدایی تحصیل کند و شروع به کار نمود.
کار برای امرار معاش و تامین زندگی خواهر و برادرش.
او در منطقه ی شهرداری با دیگر دوستانش رشد کرد و بزرگ شد. بزر و بزرگ تر. بچه ها هم محله اش هم کسانی بودند که بعد از او شهید شدند.
شهید اسماعیل دشمن زیاری.
شهید حمید رضا بهمئی.
شهید اکبر تاراج.
شهید احمد رضا احمدی.
شهید محمد رضا احمدی.
شهیدابراهیم بهمئی.
در سال 57 13 به خدمت سربازی اعزام ودر کردستان با ضد انقلاب به مبارزه مشغول شد وپس از اتمام خدمت به آغاجاری آمد و در کنار دوستانش. بعد از برگشت به بسیج پیوست به همراه تعدادی از دوستان هم محله اش:
اسماعیل دشمن زیاری ، حمید رضا بهمئی ، شهاب سالاری ، ابراهیم و سلیمان کنار کوهی.
در بسیج با گروهک های خائن و آمریکایی که به دستور اربابان خود ، در شهرها درگیری درست می نمودند ، مبارزه می کرد. گروهک ها مانند قارچ از زمین سر در آورده بودند و جوانان را گمراه می کردند. صبح در بازار شهر روزنامه و کتاب برای مسموم نمودن افکار مردم توزیع می کردند و در شب ها توی خانه ی حزب اللهی ها نارنجک می انداختند. همراه با دوستانش که در بسیج بودن با آنها مقابله می کرد و بسیاری از آنها دستگیر شدند.
وقتی خیالش از گروهک ها آرام شد ، دلش هوای جبهه کرد. 4 بار در میادین نبرد حضور یافت
هر روز خبر شهادت دوستانش آزارش می داد.
اکبر تاراج ، عین الله آور ، عباس سلیمانزاده، اسماعیل مختاری و عباس سادات و دیگران هم به شهادت رسیده بودند و با اعزام بعدی مجدداً به جبهه ها رفت.
با دوستانش دوره ی آموزشی را گذراند تا زمان عملیات رسید.
همراه با شهید منوچهر بهمئی ، شهیدغلامرضا جهانگرد و شهید اسماعیل دشمن زیاری به طرف منطقه ی عملیاتی رفتند.
منطقه ی کوشک و عملیات رمضان.
اراده کرده بودند که شرق بصره را از مزدوران عراقی بیرند.
آرام آرام میادینی را که گروه تخریب باز کرده بودند ، طی کردند ، وسط میدان مین عراقی ها آنها را زیر گلوله قرار گرفتند. تیر ها در میدان مین یکی یکی بچه ها را به خاک و خون می کشید. مشخص بود که عملیات لو رفته بود. تعدادی از مجروحین و افراد سالم توانستند خودشان را به پشت خاکریز برسانندولی شهداء در وسط میدان مین مانده بودند. امکان آوردن شهداء نبود. خدا می خواست تا مدت ها در میدان بمانند و جسدشان در زیر آفتاب بیشتر به استخوان تبدیل شود.
چندی بعد با هجوم رزمندگان اسلام ، پیکر آنها که دیگر استخوانی بیش نبود شناسایی و به گلزار شهداء منتقل و به خاک سپرده شد و اکنون مزار آنان زیارتگاه ماست تا از آنان درس عبرت بگیریم و یادمان باشد :
که برای حفظ این انقلاب شهدای زیادی تقدیم شده است ، باید آن را حفظ و به آیندگان بسپاریم.
یادش گرامی و پر رهرو باد.