زندگینامه شهید الله قلیان
درسال 1345 در شهرستان آغاجاری در خانواده ای که از سطح متوسط بودند به دنیا آمد. از همان کوچکی علاقه زیادی به مسجد ونماز داشت. با همه مهربان بود ودر میان خانواده از همه آرامتر ومهربانتر وبا خداتر بود. بسیار درس خوان وبه ورزش کشتی علاقه ی بسیار داشت. اودر چندین مسابقه مقام اول را بدست آورد وجوایزی را دریافت نمود. در مسابقه ای که در شادگان برگزار شد، مقام اول را بدست آورد وهدیه ای را که دریافت کرده بود در بنیاد شهید شادگان گذاشت. هنگامی که از مدرسه برمی گشت قبل از هر چیز وضومی گرفت برای نماز خواندن به مسجد می رفت. هنگامیکه به سن 16 سالگی رسید در زمانی بود که جنگ تحمیلی آغاز شده بود واو همچنان به خانواده اصرار داشت کهمی خواهد به جبهه برود وی می گفت بچه های کوچکتر از من به جبهه رفته اند منهم می خواهم بروم .چندین بار بدون اجازه خانواده ، برای رفتن به جبهه به بسیج امیدیه مراجعه نمود ولی با تلاش خانواده او را بازگرداندند.
از طرف مدزسه سر گروه کسانی بود که عازم جبهه بودند وخود نیز به عنوان یک بسیجی ثبت نام کرد وعازم جبهه شد. در نامه ای که از جبهه برای خانواده فرستاده بود ،نوشت:
خانواده عزیزم برادران وخواهران من امیدوارم که راه
مرا ادامه دهید وبتوانید شما نیز به جبهه بیایید.
واز دین اسلام پاسداری کنید وگفته بودید که اگر من
شهید شدم عکسم را خواهر کوچکم در آغوش
بگیرد وزینب وار دور قبرم بگردد وبرادر کوچکترم که
علاقه ی زیادی به او دارم برایم نوحه بخواند.
مادر عزیزم وپدر گرامی در سوگ من گریه نکنید ونگران نباشید که چرا من شهید شدم واین مایه افتخار باشد برای شما که هدیه ای ناقابل را در راه خدا داده اید وچون من هدیه ای هستم از طرف خدا که روزی به سوی آن باز می گردم پس بهتر است که درراه او شهید شوم امیدوارم که خدا اگر مرا قابل بداند مرا شهید نماید.
ومن به آرزوی خویش خواهم رسید، چون تنها آرزوی من شهید شدن درراه خدا ودفاع از دین اسلام است.
و سرانجام در جزیره ی مجنون در حمله ی صدامیان برای تسخیر کشورمان مفقود الاثر شد.
و مادرش که چشم انتظار بازگشت پیکر مطهرش بود
، هر وقت که خبر تشییع شهداء را می شنید ، به انجا می رفت تا شاید پیکر فرزندش را بیابد و سرانجام پیکر فرزندش به شهرمان بازگشت و بعد از مدتی او هم در کنار فرزندش آرمید.
یادش گرامی باد.