شهدای آغاجاری و امیدیه

وبلاگی از مردان بزرگ شهر آغاجاری و امیدیه که از همه چیز گذشتند و جاودانه شدند

شهدای آغاجاری و امیدیه

وبلاگی از مردان بزرگ شهر آغاجاری و امیدیه که از همه چیز گذشتند و جاودانه شدند

تقدیم به شهداء

 

                

 

 

 

تقدیم به شهداء

امشب از شوق حضورت در و دیوار غزل می گوید

این منم ، این من بی حنجره ، با یار غزل می گوید

ناگزیر است دل خسته ام از این تب مولانایی

دل که سرشار  شد از عشق ، به ناچار غزل می گوید.

این تن از کیست که بی دغدغه می گردد، در قربانگاه

این سر از کیست که بی واهمه ، بر دار غزل می خواند

روح آشفته ی من گمشده در این همه دیوار و دلم

مثل یک پنجره ، رو به سپیدار غزل می گوید

سنگ با آن همه سرسختی ، تا چشم تو را می بیند

می شود آینه، در آینه تکرار غزل می خواند

سخت در حیرتم از رونق ناز تو در آن بازاری

که فروشنده و کالا و خریدار ، غزل می خواند

               شعر از مجید میزایی - بروجرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد