شعری در مورد شهیدان
به سوی جبهه می رفت ونگاهش سوی مادربود/وداعی کرد طولانی که گویی بار آخر بود
و او می رفت آهسته به سوی خاکریز عشق/وجبهه از حضور او پر از احساس باور بود
دو چشمش خیس از اشک و دلش لبریز از احساس/میان جمع بود اما دل او جای دیگر بود
عجب حال عجیبی داشت آن شب در دل سنگر
و او آماده پرواز مثل یک کبوتر بود
زمان حمله نزدیک و همه آماده رفتن/نوای کاروان آن شب پر از الله اکبر بود
چپیه روی دوش او به سر سربند یا حیدر/و او در کارزار جنگ چو سربازی دلاور بود
زمین دریایی از خون شد،زمرگ لاله های سرخ/و او مانند یک ماهی به شط خون شناور بود
که ناگه ترکشی خورد و تبسم کرد و پرپر شد/از او در ذهن من باقی، همان لبخند آخر بود
شعر از حسین وکیلی