شهدای آغاجاری و امیدیه

وبلاگی از مردان بزرگ شهر آغاجاری و امیدیه که از همه چیز گذشتند و جاودانه شدند

شهدای آغاجاری و امیدیه

وبلاگی از مردان بزرگ شهر آغاجاری و امیدیه که از همه چیز گذشتند و جاودانه شدند

وصیت نامه شهید حمید ململی از شهدای آغاجاری

     

                

  

 

باسمه تعالی وصیت نامه پاسدار شهیدحمید ململی تومنون بالله و رسوله و تجاهدو ن فی سبیل الله با موالکم و انفسکم ذالکم خیرلکم ان کنتم تعلمون ( ایمان آرید بخدا و پیغمبرش و کوشش کنید در راهش بخواسته ها و جانهای خویش ، این بهتراست شما را ، اگر بدانید ) سوره صف آیه 10 تا 11 با درود فراوان به امام عصر (عج) و نائب بر حقش امام خمینی و دعای خیر برای رزمندگان پیروز اسلام اول :سخنم را با امت قهر مان و شهید پرور آغاز میکنم هر چند که می دانم لیاقتش را ندارم . ای امت حزب الله و همیشه در صحنه ، با وحدت خود به این صدام لعین و ایادی او آمریکا و شوروی نشان دهید که هنوز هم پاسخگوی ندای امام هستید. ای مردم قدر این امام بزرگوار را بدانید وقتی امام صحبت می کند و به ما پند و اندرز می آموزد. باید همیشه به احترام او سکوت کرده و خوب صحبتهای او را سنجید و و مورد عمل خود قرار دهید 0 ای امت حز ب الله و همیشه در صحنه ، نماز های جمعه را فراموش نکنید که این ابر قدرتها از همین اتحاد شما ترس و واهمه دارند. به دعای کمیل بروید وبا ذکر مصیبت از گناهان بپرهیزید و تنها راه خدا را طی کنید . نماز جماعت رابه خصوص نماز وحدت را حتماً بروید ، تا پیمان شما مستحکم تر شود و انشا الله برای رفتن به کر بلا وقدس عزیز آماده شوید. دوم : سخنم با این جوانهای بی خیال و بی دین است . که اگر بخواهند به این راه کج خود ادامه دهند ، بدانند که هیچوقت به مقصد اصلی نخواهند رسید و در آخر در آتش جهنم می سوزند ومی گویند : ای کاش ما زود تر به فکر می افتادیم و تقاضا می کنند که خدا یا ، ما را به آن دنیا بر گر دان. تا جبران این همه گناه را کنیم ، اما هیچوقت خدا تقاضای آنان را قبول نمی کند ، زیرا خدا می داند که اگر دوباره زنده شوند ، به همان کارهای ناپسند خود ادامه می دهند. در ضمن یک تذکر به این جوانهای احسا ساتی که روز و شب در بازار آغاجاری ول می گردند،از شما هم می خواهم که از کارهایتان دست بردارید ، زیرا آخر عاقبت شما آتش جهنم است و این زنان و دخترانی که حجاب را حفظ نمی کنید . حجابتان را حفظ کنید ، هما نطور ی که چتر ماشین را روی ماشین می کشند تا صدمه به او وارد نشود. سومین سخنم : با خانواده ی مهر بانم است که شما باید مانند کوه استوار باشید و به هیچ کسی اجازه ندهید که خدای نخواسته در دل شما یاس و نومیدی بوجود آورد. در ضمن ای مادر رنج دیده ام اگر جبران زحمات چندین ساله تو را نکردم ، مرا ببخش . زیرا توفرزند ت را در راهی دادی که خدا این راه را ساخته است. امیدوارم ،که تو مانند زینب (ع) صبور و برد بار باشیی. اگر جسدم پیدا شد با همان لباسهای مقدس بسیج خاکم کنید. وقتی مرا خاک کردند ، بکوشید هر کسی که می خواهد بر قبر من فاتحه دهد ، اول دعا بر تعجیل امام زمان و دعا برای امام خمینی و بعد دعا برای امام خمینی و بعد دعا برای رزمندگان کند و بعد فاتحه دهد. ((خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار )) والسلام حمید ململی مورخ 18/8/1362

 

   

                      

 

 

 ضمن عرض سلام حضور برادر عزیزم آقا  

و ضمن سپاس از شما که مطالب این حقیر را قابل دانستید که در وبلاگ معطرتان درج کنید دلنوشته دیگری را تقدیم میکنم به همهء شهدای مظلوم آغاجاری قهرمان ، که در تشییع پیکر پاکشان حضور داشتم.



چی میشه اگه یکبار دیگه بیایی ....

با همون لبخند های مهربان و آسمانی....

 چی میشه اگه یکبار دیگه ، فقط یکبار دیگه بیایی

 و بگی بچه ها چتونه ؟!

دمتون گرم، بابا دنیا ارزش این حرفا رو نداره....

 و دوباره ماها رو با هم آشتی میدادی.....  

چی میشه اگه دوباره زمان به عقب بر میگشت.....  

و من چقدر بی امان بغضم میترکید وقتیکه پرچم ایران

 را بر تابوتت کشیده بودند و فریاد هایی رو میشنیدم  

که میگفتند:

 این گل پرپر از کجا آمده.....  

(حرف های تنهایی.... سایه روشن)


بر اساس خاطره ایی از شهید حمید ململی....  

 

 از  وبلاگ مذاب

 

     

وصیت نامه سر باز شهید محمدرکنی از شهدای آغاجاری

 

 

 

   

           

 

وصیت نامه سر باز شهید محمدرکنی

 

بسم رب الشهداء

  

درود به رهبرکبیر  انقلاب انقلاب ودرود به تمام رزمندگان اسلام وسلام به تمام شهدای انقلاب

وشهدای جنگ تحمیلیآنچه که مرا واداشت که این وصیت نامه را بنویسم ، چونکه بر هر فرد مسلمان واجب است .اگر کشته شدم از خدا

می خواهم مرا جزء مردگان بحساب نیاورد ومرا  جزءکوچکترین شهدای خود بپذیرد ، بخاطر این می گویم اگر

کشته شدم، چونکه خود را لایق شهادت نمی دانم من که این وصیت نامه را می نویسم به تاریخ 1/10/61 می باشد

واز خدای بزرگ می خواهم که قدری مرا طول عمر بدهد که بتوانم رضایت او و خلق اورا به جا بیاورم وخود

بدانم او از من راضی است آنوقت مرا از این دنیا که هر طور که خود می دانید ببر

 ومی دانم خدایا تو هیچوقت دست رد به سینه بنده گناه کار خود نمی زنید واگر مرا ازاین دنیا بزودی بردید ،

یقین  می دانم که گناهان مرا بخشیده ای وخیلی دوست دارم به رهبری امام این بت شکن زمان در جهاد فدس

شرکت داشته باشم زیرا به خیلی از فنون نظامی آشنایی کامل دارم ومی دانم که کاری از من برمی آید که انجام

دهم وآرزو دارم که بعد از خدمت مقدس سربازی اگر برادران سپاه مرا بپذیرند به جمع آنها بپیوندم ودرس اخلاق

وایمان را از آنها بیاموزم فقط سواد درست وحسابی ندارم وبا همه ی  این آرزوها که دارم وبه امید خدا حمله ای

در آینده در پیش داریم اگر مسئلت خدا این بود که کشته شوم آنهایی که در بالای جسد این حقیر حاضر هستند

واین وصیت نامه خوانده می شود از خدا بخواهید مرا ببخشد وآنهایی که از دست من ناراحتی دیده اند مرا ببخشند

وخود فکر نمی کنم دراین 21 سال یا 22 سال کسی را ناراحت کرده باشم واز دوستان وقوم وخویشان می خواهم

که مرا بدون پدر ومادرم دفن  نکنندحتی موقع دفن کردنم آنها آنجا باشند وگرچه همیشه تنها بودم وجزء خدا

کسی رانداشته ام وبعد از من هم زن وسه فرزندم بی پناه خواهند بود وجز،  خدا کسی را  که به آنها برسد نیست

زیرا که هر کس که می بینی در تلاش نانی برای زن وبچه خود است وتنها از دوستان انتظار دارم که دستی بر سر آ

نها بکشند که آنها احساس بی پدری نکنند . زیرا هنوز به این تاریخ حتی آنها یک آشیانه ای  هم ندارند که در زیر

سقف آن پناه ببرند واز خود هم چیزی ندارم که به برادرانی که عازم جبهه هستند هدیه کنم فقط یک جفت پوتین

ارتشی پیش پسر خاله ام عبدالحسین نوروزی می باشد که به یکی از برادران بسیجی بدهید که عازم جبهه است ویک

سفته 3000 هزار ریال ،  یعنی سیصدتومان به حاجی عبدالله کاظمی بدهکارم ویک سفته 5000 ریالی یعنی پانصد

تومانی هم بابت فرش بدهکارم که مشهدی احمد جام گوهری اورا می شناسد واز پولی که بعد ازمن ارتش به

خانواده ام خواهند داد این بدهکاری را بپردازید واین فرش را که اسم بردم حدود دوسال پیش یا کمتر خریدم

ومشهدی احمد می داند که محتاج بودم وآن را فروختم وخرج زن و    بچه هایم کردم و

پیامی که برای دوستان وبرادران دارم نگذارند که حرف پدر ومادرانتان مانع رفتن شما به جبهه شوند وبرادران را

کمک کنید نگذارید که آنها خسته شوند خدایا به حق آبروی محمد رسول خدا (ص) قسمت می دهم که این امام

را برای تمام مسلمانان جهان نگه دارد تا این کشتی پرطلاتم را را به ساحل نجات برساند واز برادرانی که این وصیت

نامه را می خوانند اگر شکسته نوشتم وخط خوردگی دارد مرا ببخشند زیرا سواد درستی ندارم چون 8 ماه بیشتر

درس نخوانده ام فکر می کنم همین را هم باید شکر خدا را بجای آورد واز پدر ومادرم می خواهم مرا ببخشند که

فرزند خوبی برای آنها نبودم خدایا مرا ببخش   والسلام 

محمد رکنی  مورخ 1/10/61

یادش گرامی و جاوید باد.

برای شادی روحش صلوات

التماس دعا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

              

 

 

 

اسماعیل دقایقی سردار عشق از شهدای آغاجاری ُ امیدیه : قسمت دوم

 

         

 

 

 

اسماعیل دقایقی سردار عشق : قسمت دوم

راوی: ابومحمد الطیب

سبز سرخ
دمادم ظهر (28/10/1365) بود و از شناسایی منطقه عملیاتی (برای ادامه عملیات کربلای 5) برگشتیم. در مقر تاکتیکی لشکر بدر، آمبولانسی را دیدم و برادر اسماعیل بهمئی را که مجروح بود. سراسیمه از ماشین پیاده شدم. خواستم به سراغ بهمئی بروم و از ماجرای زخمی شدنش بپرسم؛ اما آن طرف‏تر برادر چوپان که پشت فرمان جیپ بود، صدایم زد و گفت «بیا! بهمئی حالش خوب است؛ برویم دنبال سردار دقایقی!»
در شرایطی که بار غمی بر دوشم سنگینی می‌‏نمود، با برادر چوپان همراه شدم و به سمت اروندرود رفتیم. در میانه راه از او پرسیدم: «راستش را بگو! دقایقی زخمی شده یا شهید؟»
گفت: «بله شهید شده!»
شنیدن این خبر بسیار تلخ و ناگوار بود و دنیا را در نظرم تیره و تار نمود. چهره با صفا، لبخندهای صمیمانه، نماز و نیاز، مجاهدت و دلیری، تدبیر و فرماندهی، ایثار و فداکاری، بی‏قراری و خستگی ‏ناپذیری‌‏اش در نظرم جلوه می نمود و لحظه به لحظه داغم سنگین ‏تر می‏شد.
به فلکه امام رضا (ع) رسیدیم، که از آن جا راه‏ها به سوی اروندرود، شهرک دوعیجی و خط مقدم منشعب می‏شد. از ماشین پیاده شدیم. من جلوتر از چوپان راه افتادم و داخل کانال رفتم. خدایا چه می‏بینم؟! کاش به دنیا نمی ‏آمدم تا شاهد چنین صحنه‏ ای باشم! این کیست که با سری غرقه به خون در کانال افتاده است؟! این کدام نخل سبز و بلند است که این گونه به خاک و خون غلتیده است؟! آیا خواب نمی‏بینم؟ آیا اشتباه نمی‏کنم؟! نه، نه، خودش است. این پیکر سبزِ سرخ همان سردار و مرشد و نور امید ما دقایقی است. کسی که سالیان طولانی و سامان به سامان خانه به دوش عشق و ایمانش بود و در آرزو و انتظار چنین لحظه‌‏هایی هر رنج و درد و مشکلی را به جان می‏خرید.
آری با هزار آه و دریغ بگویم که با بمباران هواپیمای دشمن، بلوکی از دیواره کانال به سر آقا اسماعیل اصابت کرده بود و او هم سر پرشورش را به محبوب سپرد و جاودانه شد.
هر دو با کمری شکسته و صدای هق هق گریه، سردار را از داخل کانال بیرون آوردیم و در آمبولانس گذاشتیم. آمبولانس به سرعت رفت؛ گویی جان از تنمان پر کشید و این واپسین دیدار و تلخ‏ترین خاطره زندگانی ما بود.

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‏رود
آن دل که با خود داشتم با دل ستانم می‏رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‏رود

لحظه های تلخ
هنگامی که پیکر به خون غلتیده آقا اسماعیل را از کانال - در شلمچه - بیرون آوردیم و در آمبولانس نهادیم، روزگار جدایی آغاز شد؛ گویی کوهی از درد و اندوه بر شانه‏‌هایم افتاده بود که حال راه رفتن نداشتم. صدای تیر و خمپاره و راکت و بمباران هواپیماها لحظه‌‏ای قطع نمی‏شد. من و برادر چوپان از آن منطقه - و در واقع گودال قتلگاه - بیرون آمدیم تا به قرارگاه خاتم برویم و خبر شهادت سردار را به آنجا اعلام کنیم.
به قرارگاه که رسیدیم، با سردار علی شمخانی ملاقات کردیم و با درد و دریغ آن واقعه را گزارش دادیم. در آن لحظه‏‌های تلخ و توان‏فرسا، فقط صدای گریه و ناله بود که به گوش می‏رسید. سردار شمخانی که به شدت از این خبر متأثر بود، چنان مویه می‏کرد که هرگز ندیدیم کسی برای دقایقی این چنین عزادار باشد. من که یتیمی مجاهدین عراقی را با تمام وجود احساس می‏کردم، به سردار شمخانی گفتم: «فقدان دقایقی و مصیبت او برای ملت عراق مانند مصیبت فقدان آیت‏‌اله شهید محمدباقر صدر است.»
سردار با شنیدن این جمله در حالی که باران اشک هم داغ سینه‌‏اش را نمی‏‌کاست، رو به آسمان کرد و فریاد زد: «خدایا! چرا دقایقی را از ما گرفتی؟!»
بعد رو کرد به من و گفت: «دیگر کسی مانند دقایقی برای شما پیدا نمی‏شود...!!»:
کسی که مثل درختان به باغ عادت داشت
شبیه لاله به انبوه داغ عادت داشت
بهار سبز در آشوب خشکسالی بود
شکوفه‌‏دارترین باغ این حوالی بود
یادش گرامی و جاوید باد.

برای شادی روحش صلوات.

التماس دعا

 

 

        

 

 

روایت شهادت اسماعیل دقایقی از شهدای آغاجاری ُ امیدیه:قسمت اول

 

                     

 

 

   

         

 

روایت شهادت اسماعیل دقایقی :قسمت اول

راوی: اسماعیل بهمئی

واقعه شهادتش در روز 28 دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه روی داد. او که همراه با دوستش جهت شناسایی به خط مقدم شتافته بود، با بمباران هواپیماهای عراقی به درون یک کانال رفت که با صد آه و افسوس، دیوار بتنی کانال در اثر انفجار راکت بر سر او فرو ریخت و اسماعیل این بار سر خویش را به پیشگاه محبوب تقدیم نمود؛ تا ذبیحی در تاریخ اسلامی رخ نماید:پیکر گلرنگ و به خون آراسته آن سبز پوش سبز آیین در روز 30/10/1365 و در میان ابر اندوه و باران دیده ها و تندر بغض های ترکیده و جوشش سینه ها و بدرقه صد قافله دل بر دوش یارانش همراهی شد و در غوغای جمعیتی بسیار و سوگوار و نیز در جلوی چشمان اشکبار دو یادگارش ابراهیم و زهرا در گلزار شهیدان امیدیه به خاک سپرده شد؛ تا مزارش برای همیشه تاریخ زیارتگاه عاشقان و منتظران شهادت باشد.
صبح روز شهادتت، خورشید بر تنت بی شمار گل می ریخت
باد زلف چمن پریشان کرد لالة داغدار گل می ریخت
بر مزارت دو دست کوچک آن نازنین یادگار گل می ریخت
هق هق گریه هاش غمگین بود نرگسش بر مزار گل می ریخت
شبنم از چشم باغ جاری بود باد در لاله زار گل می ریخت
یاد چشمان عاطفت خیزت بر دل پرشرار گل می ریخت
خداحافظ امیر مجاهدین غریب ، خداحافظ سردار


اسماعیل عشق به لشکر بدر مأموریتی داده شد تا در جزیره «صالحیه» واقع در منطقه عملیاتی کربلای 5 به اهداف تعیین شده دست یابد. صبح (28 دی ماه 1365) بود که سردار مرا صدا زد و گفت: «آماده شو تا برای شناسایی به سمت محور برویم.»
روز قبلش آن جا را دیده و شناسایی کرده بودم؛ اما او برای کسب اطمینان بیش‏تر، بر آن بود تا خود منطقه عملیاتی را پیشاپیش ببیند. یک دستگاه موتور سیکلت 250 را آماده کرد و گفت: «برویم.»
گفتم: «من با این موتور سنگین آشنا نیستم.»
وی بدون درنگ، خودش فرمان موتور را به دست گرفت و من هم پشت سرش نشستم و حرکت کردیم. خورشید اوج گرفته بود و اندک اندک به ظهر نزدیک می‌‏شدیم. در حین حرکت به او می‏ گفتم: «دیروز شاهد بمباران هواپیماهای دشمن در پنج ضلعی شلمچه و خسارت‏های وارده به نیروها بودم. شما که به قرارگاه می‌‏روید، به مسؤولین گوشزد کنید تا از این خسارات - که به سبب تراکم زیاد پدید می‌آید - پیش‏گیری و چاره‏‌اندیشی کنند.»
سخن که به این جا رسید، سر و کله هواپیماهای دشمن پیدا شد. ما بودیم و بمب‏های خوشه‌‏ای که در کنارمان فرود می‌‏آمد. در اثر آن من و - شاید - آقا اسماعیل زخمی شدیم. در آن غوغای بمب و صدای مهیب انفجار، سردار پا روی ترمز زد و بنا به توصیه او هر دو به کانال بتونی دژ شلمچه رفتیم. هنگامی که - در کانال - به سمت سنگری در حرکت بودیم، هواپیماها هر چه موشک و راکت داشتند، در اطراف ما شلیک نمودند. با انفجار راکتی در کنار کانال، دیواره بتونی آن بر سر ما فرو ریخت. لحظاتی گرد و خاک غلیظی از آن جا برخاست؛ وقتی که فرو نشست، اسماعیل را صدا زدم، اما جوابی نشنیدم.
به دقت که نگریستم، با غم‏‌انگیزترین و حسرت‏‌بارترین صحنه رو به رو شدم. تکه‌‏هایی از دیواره بتونی، سر پرشور سردار را متلاشی کرده بود و این نخل سبز و پرثمر به خاک و خون غلتیده بود، تا خود به سربه‌‏داران جاوید عشق بپیوندد و ما هم در فراق غم‌بارش بسوزیم. تو گویی آن اسماعیل عشق، سامان به سامان در بهانه‌‏ای بود تا سبزِ سرخ از خاک پر بکشد و در کرانه معشوق ازل مأوا گزیند.

سردار بی‌‏قرار! الوداع!:
ای خوشا با فرق خونین در لقاء یار رفتن
سر جدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن
عاشقان را عشق فرمان می‌‏دهد منزل به منزل
گه به خاک تیره خفتن، گه فراز دار رفتن
برای شادی روحش صلوات.

التماس دعا  

 

 

مادر شهید دقایقی از فرزندذش می گوید و می گرید......
 

 


اولین شعار دهنده بر علیه رژیم گذشته

 

  

 

 

 

اولین شعار دهنده بر علیه رژیم شاه در آغاجاری

در سال ۱۳۵۶ بعد از نماز عشاء مراسمی در مسجد امام جعفر صادق (ع) کوی17شهریور  برگزار گردید. در این مراسم یکی از برادران لامپ های برق را خاموش نمود و شعاری با صدای بلند بر علیه شاه داده شد. مردم هم شعارهایی بر علیه رژیم گذشته سر دادند. تا مدتها ساواک و شهربانی به دنبال این بودند که  شعاردهنده را پیدا نمایند ولی چند نفر می دانستند که  شهید علی اکبر تاراج  شعار دهنده می باشد. او که در پیروزی انقلاب نقش داشت با شروع جنگ به جبهه های حق بر علیه باطل شتافت ودر خرمشهر قهرمان به شهادت رسید و در همانجا دفن گردید. پدرش پس از اطلاع با چند نفر به خرمشهر رفتند و پیکر مطهرش را به آغاجاری آوردند و پس از تشییع با شکوه در گلزار شهدا به خاک سپرده شد..

یادش گرامی باد.  

التماس دعا

وصیت نامه ی حاج آقا مطلق (ره) :

                     

 

 

             

 

         بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه ی عالم ربانی حضرت حجت الاسلام حاج آقا مطلق:

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد (ص) و عترته الطیبین و لعنته الله اعداء هم اجمعین.

این حقیر اقرار به یگانگی ذات اقدس الهی و اقرار به نبوت پیامبران عظام ، خاصه حضرت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و نیز ولایت حضرت علی (ع) و ائمه ی معصومین و(ع) و حضرت زهرا (س) و همچنین اذعان به معاد و تمامی عقاید حقه ی دینی خدا  ، در آخرین لحظات حیاتم لازم دانسته چند نکته را به خواهران و برادران دینی گوشزد نمایم و رجاء واثق دارم ، این خدمتگزار را مورد عفو قرار می دهید و از دعای خیر خود مرا فراموش ننمایید.

ادامه مطلب ...

زادگاه من آغاجاری ......

  

                         

 

 

 زادگاه من آغاجاری ، زادگاه شهدای مظلوم:

  

 از وبلاگ مذاب.           

زادگاه  من  رخ اش   پر   اشک   و   اندوه   است   و   بس
سینه اش  لبریز   غصه ، جسم  بی  روح  است  و   بس

او ،مظلوم است خدایا، با که گویم او پریشان خاطر است
خاطرات  تلخ  بر  دل  دارد  اما  او  وفا دار   است   و   بس

ناله      او     کی     خواهدش     کرد     از   جفای  روزگار
گرچه   بغض   شیر مردانش   پر    از  حزن   است  و بس

گرچه        شیرانش         بغریدند       در      وقت      نیاز
لیک   در   وقت   فراغ،   دست   جفا   دیده   است  و بس

در    شگفتم     من    ز صبرش،   صبر   ایوب   از  رخ اش
شرمسار است و  رخ اش با   سیلی  گلگون است و بس

زادگاه     من    تن اش    رنجور   و  بیمار     گشته   است
گرچه    رگهایش    پر از نفت    و پر از گاز       است و بس

زادگاه     من    تن اش    بر    روی    بحر    اَسود     است
در    میان    بحر اَسود   شمع    سوزان    است      و بس

شمع    افروخته    را     ترس    از زوال    و    مرگ نیست
ترسش       از    مرگِ گل     و سوز    دل  باغ است و بس

ای       دریغا        هر کسی      آمد    به     تیماری      او
همچو   پروانه   نبود   ،    مور و ملخ    بوده است    و بس

....     از     بهر      کدامین      شمع      میگویی     سخن
شعشعه      دیگر ندارد،      شمع   خاموش   است و بس  

 

-------------------------------------------------  

 

 

 

 

 

 

 یک بوسهء دیگر مانده ....تا همهء من در تو تمام شود.....من مرگ کبوتر را دیده ام......و کفتر بازی که بر سینهء به خون نشستهء کفترش آخرین بوسه را میزد....عجیب این بوسهء آخر تمام میکند مرا....همهء بودنم را....و بقول قیصر امین پور عزیز.....
تو که نیستی نه هست های ما چونان که بایدند.....
و نه بایدها.....
و بقول خودم : شما که نباشید ، هرچه که هست رنگ
نبودنتان را به خود می گیرد، حتی بودنمان.....

--------------------------------------------------  

 

  

 

 

 

 

روح دلاور مرد دشت لاله ها شاد باد و یادش گرامی....
دیگه هیچ گلی تو دنیا مثه تو پیدا نمیشه
تو همون شقایقی که عاشقی واسه همیشه
دیگه هیچ گلی تو دنیا مثه تو ستودنی نیست
دیگه هیچ باور عشقی مثه تو روییدنی نیست
دیگه لاله های سرخ هم ، رنگ سرخ خون ندارن
مثه عشق تو شقایق ، عشقاشون جنون ندارن

 یاد شان گرامی و جاوید باد.

 

 

سردارانِ بزرگ و بی ادعای جنگ ....
صدایم را می شنوید؟...
شقایقای بی ادعا....
هنوز گلزار، داغدار پرپر شدنتان است....
و هنوز نام آغاجاری به اعتبار انتحار سرخ شما بلند
است...
پروانه های عاشق.....
به بالهای سوخته بر شمع شما سوگند که رشادتان را تا
همیشه تاریخ پاس میداریم....
نه تنها بر فراز سر در مدارس  و  بر بلوارهای
شهرمان.....
که در این سینه های آکنده از عشق و یاد شما.....
دلاوران کوچه های خاکی.....
شیرمردانِ باورهای افلاکی....
غرور آفرینان دستهای پینه بسته و مادران دلشکسته....
سلام و دردو بر خاکی که تمام افتخارش ذرات وجود شماست.

http://mozabha.blogsky.com

شهید غلامحسین احمدی از شهدای امیدیه و آغاجاری

 

 

     


شهید غلام حسین احمدی

تاریخ تولد :1338

نام پدر :قلیچ

تاریخ شهادت : 24/7/1360

محل تولد :خوزستان /آغاجاری /-

طول مدت حیات :22

محل شهادت :جبهه سرپل ذهاب

مزار شهید :گلزارشهدای امیدیه

غلام‌حسین در سال 1338 دیده به جهان هستی گشود. خانواده، نامی زیبا برایش انتخاب کردند؛ بدان امید که او در زندگانیش وقف مکتب سرخ حسینی گردد. گذر ایام از او جوانی متدیّن، دیندار و متعبّد به بار آورد. غلام حسین در سن شش سالگی در شهرستان آغاجاری راهی مدرسه شد و تا سال چهارم دبیرستان در همان‌جا تحصیل کرد. احمدی در نماز اول وقت و جماعت شرکت داشت و در هنگام مرخصی، مروّج فرهنگ جهاد و شهادت بود. هرگز در وجودش ترس راه نداشت بلکه پیوسته در کمین مرگ سرخ نشسته بود.
غلام‌حسین به همراه پسرعمویش "غلام‌رضا" عازم انجام خدمت نظام وظیفه در ارتش جمهوری اسلامی شد و هر دو با بال و پر خونین به سوی معراج پر کشیدند و خون هر دو جوان یک سنگر با لاله‌گون کرد.
وی سرانجام در روز بیست و چهارم مهرماه سال 1360 در سنّ 22 سالگی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سینه‌اش در جبهه‌ی سر پل ذهاب، شهد شیرین شهادت نوشید و در گلزار شهدای امیدیه به خاک سپرده شد.  

 

یادش گرامی و پر رهرو باد.
 

 

 

 

یادواره شهدای زن امیدیه

 

              




یادواره شهدای زن امیدیه برگزار شد  



 

امیدیه در این یادواره که چهارشنبه، 28 بهمن‌ماه برگزارشد، عنوان کرد: اگر  

 

انقلاب سی‌و دومین سال خود در برابر کفر و ظلم تداوم یافته است، به برکت  

 

خون شهدا و استقامت و روحیه مردم است. 
 

وی گفت: استقامت مردم در سایه درسی که از امام حسین(ع) گرفته‌اند  

 

محقق شد. آنچه در 32 سال از مردم ثبت شده است همان فرهنگ ایثار و  

 

شهادت و از خودگذشتگی است و دلیل آن مکتب عاشورا، اهل‌بیت و ولایت  

 

فقیه است. 

 

یادشان گرامی باد    

 

          

 


سپاه نیوز: یادواره زنان شهیده و ایثارگر حوزه مقاومت بسیج خواهران ناحیه امیدیه برگزار شد.  
به گزارش سپاه نیوز؛ سرهنگ «فرهاد بابلی» فرمانده ناحیه مقاومت بسیج  
 

شکار دو هواپیمای متجاوز عراقی در امیدیه

       

 

 

پدافند قهرمان امیدیه و شکار دو هواپیمای دشمن:  

 

گروه پدافند هوایی جنوب (امیدیه) در یکی از روزهای سرد زمستان آماده پذیرایی از هواپیماهای دشمن بود . از ابتدای صبح نزول باران های شدید سیل آسا آغاز شده بود، همه جا را آب فرا گرفته بود. با بارش باران در این مناطق ابتدا زمین منطقه از آب اشباع شده و سپس سطح آب بالا آمده و سرتاسر منطقه را فرا می گرفت و فقط تاسیسات و نقاط مرتفع زمین همچون جزایری کوچک سر از آب بیرون می آوردند. در این میان یکی از مواضع پدافندی امیدیه ، منطقه بهره برداری نفتی مارون 2 بود که یکی از نقاط حساس و مفرهای نفوذ جنگنده های عراقی بود. 

 

           

ادامه مطلب ...